ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یاسمین و واکسن 4 ماهگی

1390/6/30 13:46
نویسنده : خاله هدي
1,267 بازدید
اشتراک گذاری

روز ٢٨ شهریور نوبت واکسن یاسمین بود .صبح زودتر از همیشه یاسی رو از خواب بیدار کردم گلم عین همیشه میخندید ،خیلی دلشوره داشتم  میترسیدم مثل دفعه قبل موقع زدن واکسن خیلی اذیت شه.

توی بهداشت هنوز تشکیل پرونده نداده بودیم .وقتی رفتیم خانومه یک پوشه آورد و شروع کرد به سوال پرسیدن.

دختر شما پستونک میخوره؟نه

شیشه پستونک چی؟نه

توی چشماتون زل میزنه؟بله

کامل گردن میگیره؟بله

از دستاش استفاده میکنه؟بله

...

بعد وزن و قد یاسی رو گرفت وزن ٦٤٤٠  قد ٦١  دور سر ٤٠

خانوم دکتر گفت با توجه به وزن موقع تولدش اگر ٥٤٠٠ هم بود ما میگفتیم خیلی خوب رشد کرده ،پس هم شیر مامانش خوبه و هم نینی خوب میخورهniniweblog.com.

وااااااااااای خدای من نوبت واکسن شد الهی بیمرم که همش میخندی و نمیدونی میخوان اوخت کننniniweblog.com.

من که از اتاق رفتم بیرون و گوشهامو گرفتم تا صدای جیغتو نشوم و برات دعا میخوندم اما باباش مجبور بود تا بیاد و پاهای کپلشو بگیره تا واکسنشو بزننniniweblog.com.

با اینکه گوشامو گرفته بودم یه صدایی شنیدم دویدم و رفتم و تا یاسیو بغل کردم گریش تموم شد .خدایا شکرت مثل دفعه قبل نبودniniweblog.com.

رفتیم خونه مامانم(مامان جون یاسی)تا اگه یاسمین بیقراری کرد کمک داشته باشم تا ٣ ساعت بعد از واکسن یاسی خوشحال خوشحال بود و انگار نه انگار که اتفاقی افتادهniniweblog.com.اما یه هو صدای جیغ و گریه دخترم اومد الهی بمیرم پاهات خیلی درد میکرد اصلا نمیتونستی تکونش بدی با اینکه کمپرس آب سرد هم گذاشته بودم براتniniweblog.com.اونقدر گریه کردی تا به هق هق افتادی همش حواست بود پاتو تکون ندی به زور با مامانجون خوابوندیمت.

 

بقیه عکسها و تعاریف در ادامه مطلب

 

 

 

niniweblog.com

عصر نوبت دکتر داشتی بردیمت اما خیلی مظلوم شده بودی و تب هم داشتی دکترت از وزنت نگران بود و میگفت زیاد چاق شدی(اما به نظر من زیادی شورش میکنه)و گفت باید قطره آهن  که از ٦ ماهگی به نینیها میدن رو زودتر و از ٤ ماهگی به یاسی بدیم چون بدنش نیاز داره.

یاسی تب داشت و تمام شب روی دستام خوابید و سرشو چسبونده بود به من اگر یه خورده تکونش میدادم جیغ میزد و فکر میکرد میخوان دوباره اوخش کننniniweblog.com.

الان ٢ روز از واکسنش گذشته اما یاسی هنوز یه خورده تب داره .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ریحانه
30 شهریور 90 13:15
الهی منم اینجوری بودما اما چاره چیه باید تحمل کرد زود زود شیر بدی تبشو پایین میآره
نبات کوچولو
30 شهریور 90 13:27
می دونید ... ما یه جورایی برای زهرا ها تلاش می کنیم تا مادر مهربونشون یا پدرای خوبشون بتونند قند عسل هاشون رو سرگرم کنند و تو این سرگرمی به اون ها چیزی هم یاد بدند . ما اومدیم تا به شما کمک کنیم . به خاطر همین خیلی خوشحال میشیم اگر به وبلاگ نبات کوچولو سر بزنید و مطالب نبات کوچولو رو بخونید . منتظرتون هستیم
بابای مهرسا
30 شهریور 90 13:51
انشالله زود خوب میشه ممنون که به من سر زدید...حتما حتما خبرتون میکنم
خاله سارا
30 شهریور 90 14:13
قربون عزیزم برم که اوخش کردن قربون عکسات برم که شدی عین باباییم برای اینه که انقد دوست دارم بووام.
مامان ریحانه
30 شهریور 90 14:36
راستی اصلا به یاسی نمید که 6400 باشه بیشتر نشون میده آخه ریحات عسلی من 4 ماهه که ود واسه چکاب و واکسن برده بودم 7 کیلو بود اما مثه یاسی اینجوری تپل و مپولی نبود
اسپند یادتون نره واکسن 4 ماهگی ریحانم خیلی بد گذشت هم به من و بیشتر به ریحان عسلیم


نی نی ما قیافه اش گول زنکه!
عمه مائده
30 شهریور 90 17:15
الهی بمیرم من
تا این فرشته کوچولوها میان بزرگ بشن و جون بگیرن این دکترها واکسنشون میزنن.
دلم کباب میشه
ایشالله زودتر خوب بشی یاسی طلایی


مرسی خاله مائده
مامان ریحانه
30 شهریور 90 19:25
از خاله هدی خبری نیست کوشی خاله دلمون واسه اون پستای عشقولانه با یاسی جون تنگیده بید


خاله هدی همین دور و برا داره برا خودش می چرخه
مامان آترینا
30 شهریور 90 20:25
الهی خاله قربونت برم فدات شم تو دختر قوی هستی تحمل کن نانازم گریه نکن
مامان آترینا
30 شهریور 90 20:47
قربونت برم با این لباسای خوشگلت جوجو طلایی
مامان مهراد
1 مهر 90 22:33
با سلام شما که از این ترس و دلهره راحت شدی مهراد من هم باید 5 روز دیگه واکسن 4 ماهگیشو بزنه ان شاالله یاس خانومت همیشه سلامت باشه