یاسمین و واکسن 4 ماهگی
روز ٢٨ شهریور نوبت واکسن یاسمین بود .صبح زودتر از همیشه یاسی رو از خواب بیدار کردم گلم عین همیشه میخندید ،خیلی دلشوره داشتم میترسیدم مثل دفعه قبل موقع زدن واکسن خیلی اذیت شه.
توی بهداشت هنوز تشکیل پرونده نداده بودیم .وقتی رفتیم خانومه یک پوشه آورد و شروع کرد به سوال پرسیدن.
دختر شما پستونک میخوره؟نه
شیشه پستونک چی؟نه
توی چشماتون زل میزنه؟بله
کامل گردن میگیره؟بله
از دستاش استفاده میکنه؟بله
...
بعد وزن و قد یاسی رو گرفت وزن ٦٤٤٠ قد ٦١ دور سر ٤٠
خانوم دکتر گفت با توجه به وزن موقع تولدش اگر ٥٤٠٠ هم بود ما میگفتیم خیلی خوب رشد کرده ،پس هم شیر مامانش خوبه و هم نینی خوب میخوره.
وااااااااااای خدای من نوبت واکسن شد الهی بیمرم که همش میخندی و نمیدونی میخوان اوخت کنن.
من که از اتاق رفتم بیرون و گوشهامو گرفتم تا صدای جیغتو نشوم و برات دعا میخوندم اما باباش مجبور بود تا بیاد و پاهای کپلشو بگیره تا واکسنشو بزنن.
با اینکه گوشامو گرفته بودم یه صدایی شنیدم دویدم و رفتم و تا یاسیو بغل کردم گریش تموم شد .خدایا شکرت مثل دفعه قبل نبود.
رفتیم خونه مامانم(مامان جون یاسی)تا اگه یاسمین بیقراری کرد کمک داشته باشم تا ٣ ساعت بعد از واکسن یاسی خوشحال خوشحال بود و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.اما یه هو صدای جیغ و گریه دخترم اومد الهی بمیرم پاهات خیلی درد میکرد اصلا نمیتونستی تکونش بدی با اینکه کمپرس آب سرد هم گذاشته بودم برات.اونقدر گریه کردی تا به هق هق افتادی همش حواست بود پاتو تکون ندی به زور با مامانجون خوابوندیمت.
بقیه عکسها و تعاریف در ادامه مطلب
عصر نوبت دکتر داشتی بردیمت اما خیلی مظلوم شده بودی و تب هم داشتی دکترت از وزنت نگران بود و میگفت زیاد چاق شدی(اما به نظر من زیادی شورش میکنه)و گفت باید قطره آهن که از ٦ ماهگی به نینیها میدن رو زودتر و از ٤ ماهگی به یاسی بدیم چون بدنش نیاز داره.
یاسی تب داشت و تمام شب روی دستام خوابید و سرشو چسبونده بود به من اگر یه خورده تکونش میدادم جیغ میزد و فکر میکرد میخوان دوباره اوخش کنن.
الان ٢ روز از واکسنش گذشته اما یاسی هنوز یه خورده تب داره .