ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 4 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

دخملو كه نيست...

1391/2/15 12:33
نویسنده : خاله هدي
920 بازدید
اشتراک گذاری

                                                    شکلکهای جالب و متنوع آروین شکلکهای جالب و متنوع آروین

روز مانده به يكسالگي ياسمين زهرا

عكساي ناناز خانم ما در غروب پنجشنبه 14 ارديبهشت حرم مطهر امام رضا (ع):

 

ديشب پنجشنبه 14 ارديبهشت وقتي بابايي اومد نشستيم و كلي فيلمهاتو نگاه كرديم. فيلم نماز خوندن و با تلفن حرف زدنت و البته اوني كه وقتي بابايي و بابا احسان داشتن روي Galaxy Tablet كار ميكردن از سرو كول بابايي بالا ميرفتي و مي بوسيديش و باهاش حرف مي زدي تا تبلت رو به تو هم بده.

لطفاً ورق بزنيد...

كلي دلمون بيشتر هواتو كرد. بخصوص اونجاييكه توي فيلم وقتي مامان ندا گفت ياسي بلند شو بريم و تو توي بغل ماماني و كنار بابايي با صداي بلند گفتي: نه! دوباره مامانت اومد گفت ياسي بيا بريم و دوباره دستاتو با عصانيت در حاليكه سرت روي تبلت بابايي بود بردي بالا و گفتي: نه!

يه جاي ديگه هم عالي بودي. وقتي ماماني برات روي دسته مبل زدن و تو شروع كردي به رقصيدن. بابايي گفتن من دخمل رقاص نمي خوام. تو خجالت نمي كشي؟ و تو خوشگله بلند گفتني: نه!

نه گفتن هات برامون خيلي شيرينه آخه تو توي جاهاييكه باهات كار كرديم تا بگي نه ميگي بله ولي جاييكه خودت صلاح بدوني دقيقا نه رو به كار مي بري.

وقتي سي دي حسني رو نگاه ميكني، جاييكه باباي حسني ميگه: حسني مياي بريم حموم؟ تو خودت ميگي: بلـــــــــــــــــه يا قسمتي كه حسني به الاغه ميگه: الاغه به من سواري ميدي و تو هم ميگي: بلـــــــه! درحاليكه جواب اونا نه هست و ما كلي مي خنديم... (البته اين تو فيلم نيستا توضيح براي نه و بله گفتنت بود.)

خلاصه دخملو... ديشب خيلي بيشتر دلمون هواتو كرد. بخصوص من كه دلم بي جهت شكسته شد و البته خوب شد و خيلي تصميم ها گرفتم (اينم از شب تعطيل ما كه يه هفته براي رسيدن بهش و خوابيدن راحت منتظرش بوديم...)

مامانت آخر شب پيام داد كه عكساتو برام فرستاده ولي الكي گفتم اينترنتم مشكل داره و صبح اومدم سراغشون. ماماني هم همزمان كه داشت با مامان ندا حرف ميزد و تو غر ميزدي عكساتو ديد و بابايي هم بعدش و كلي ذوق و...

كلي دعامون كن كه دلمون باز شه، بخصوص من...ناراحت

مثل اينكه رفتي مشهد يه كم بد اخلاق شدي و زياد غر ميزني... مامان ندا به ماماني گفته يه كم فراموشي هم گرفتي و خيلي كارا رو دوباره يادت رفتهتعجب... فقط ديشب ساعت سه از خواب بيدار شدي و شروع كردي به جيغ كشيدن و بازي كردن (يعني نصفه شب مثل هميشه شدي، شاد و پر انرژي و خنده رو- بنده خدا مسافراي هتل!کلافه)

هوراراستي امروز عصر هم توي الماس شرق قراره كه كيميا جوني رو ببينيقلب. مامان گلي مهربون و خاله ميترا و عمو سروش هم همينطور. اين اولين قرار وبلاگيه كه تو و مامان و بابا دارين. انشااله به همه تون خوش بگذره و جاي ما رو هم خالي كنين. از قول من كيميا خوشگله رو يه ماچ آبدار بكن.ماچ

 راستي ياسي بهت گفته باشم، يهو ضايع بازي درنياري و بيفتي روي دنده لج و غرغر كني ها. هرچند اين دندون جديده باعث شد كلي حال منو هم بگيرينگران ولي بهرحال اين اولين ديدارت با خانواده كيمياناناسه. آبرو داري كن لطفانیشخند

ياسمين زهرا 351 روزه - يازده ماه و هجده روزگي

-- توي عكسا ياسمين شكلش عوض شده و فكركنم دوباره فكش درد ميكنه چون چشماشم پف كرده و شكلش كلا تغيير كرده. تو رو خدا مامانش ببين چي شده؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان گلی
15 اردیبهشت 91 13:28
کمتر از 5ساعت دیگر دیدار با معشوق


خوش به حال هردوطرف قضايا
عمه زهرا
15 اردیبهشت 91 16:33
قربون عروسکم برم زیارت قبول جیگر عمه التماس دعا دلمون واست یه ریزه شد ه
عمه زهرا
15 اردیبهشت 91 16:37
قربون جیگرعمه برم زیارت قبول عروسکم التماس دعا دلمون واست یه ریزه شده عزیزم
خاله جون
15 اردیبهشت 91 18:07
سلام...
واااای التماس دعا خانم کوچولو!!!!!
میگم مگه مگه دوربین مامان یاسی تغییر کرده؟؟
آخه عکسا یه جورایی محوه!!
ایشالله زود برمیگردن خاله هدی جون دلتنگ نشو برو محمدو ببین دلت وا میشه

از قول ياسي اينا: محتاجيم به دعا
توي حرم اجازه بردن دوربين رو نداشتن با گوشي موبايل عكس گرفتن. اينجاست كه ميشه گفت: "تفاوت را احساس كنيد!"
مامان گلی
15 اردیبهشت 91 20:52
رفتم دخترم دیدم خیلی خوش گذشت البته یاسی نانازی خوابش میومد ماهم نمیخواستیم اذیتش کنیم گفتیم زود بریم هتل. بخاطر اینکه بیشتر باهم باشیم .پیشنهاد دادیم ما ببریمشون هتل بابا احسان خوب قبل کردن اینجوری شد که ما بیشتر در کنارهم بودیم چون این دایی مسعود کیمیا که حالا دیگر دایی مسعود یاسی هم شده مارا ازکوچه پس کوچه برد کلی طول کشید تا برسیم .یاسی جونم برامون حرف زد بهش گفتم باباجون کو (گفت دد ) گفتیم دوسش داری (گفت بلی) مامی رو صدا کرد بعد هم که پیاده شدن خانم خانما خودشون برای دایی مسعودش لوس کردن کلی خندیدن ناز کردن بابی کردن ادای خندین مارو درآوردن .بهش گفتم از مماق محمد نازم یک بوس کنده بکنه .البته ازشون قول گرفتیم فردا شب بریم بیرون طرقبه ای شاندیزی البته گفتیم هر جوری شماراحتید تصمیم بگیرید


كلي ممنون و متشكرم مامان گلي جون. هم براي اينكه زحمت كشيدين و رفتين ديدن بچه ها و هم كادو (هم شما و هم ميترا جون). جاي ما اونجا خالي بود خالي تر هم شد. دلمون كشيد اساسي. راستي يه چيزايي شنيدم ... مرسي
میترا
16 اردیبهشت 91 0:29
واااااااااااای خاله هدی جووووووووووون... دخترمون رو دیدیم. جیگرشو بخورم چقدر ماهه... اصلا غریبی نکرد و خیلی جیگر طلاتر از عکساش بود... کیمیا حسودیش شده بود به یاسی مامان بابای یاسمین هم خیلی ماه بودن... خیلی خوشحالم... جای شما خالی بود... دفعه ی بعد همه با هم بیاین

ممنونم ميترا جون خيلي شما و مامان گلي زحمت كشيدين. ندا هم كلي از كيميا و شماها تعريف كرد (فقط يه بار باهاش حرف زدم). گفت همگي خيلي خون گرم و مهربونين.تعجب اينجا بوده كه ياسمين بدون اينكه غريبي كنه رفته بغل مامان گلي جون. البته مثل اينكه دخمل ما يه ذره گيج و خوابالوهم بوده وقتي سرحال باشه بهترتره بهرحال جاي ما اونجا خاليه. كاش بودم و كيميا خوشگله رو يه ماچ گنده ميكردم
لیلا مامان آروین
16 اردیبهشت 91 8:19
ای جانم قربون ناناسی گلم برم که خیلی ماه و شیرین زبونه


مرسي
مامان محیا
16 اردیبهشت 91 8:27
خوشبحال کیمیا جونی و مامانش. منو بگو که قرار بود اینهفته شیراز باشم و یاسی رو ببینم. همون بهتر جور نشد چون یاسی خانم نبودن و جای دیگه قرار داشتن خانم!!! بیا شمال یا تهران تا بحساب لپهات رسیدگی کنم..


اگه شما ميخواستين بيان كه برنامه رو تغيير ميدادن و زودتر يا ديرتر ميرفتن. درضمن اينكه اول قرار بود بيان تهران كه نشد. حالا انشااله همه مون ميايم سراغتون
مامان گلی
16 اردیبهشت 91 10:26
حالاکه ازنزدیک دیدم یشتر دلتنگتون میشم .دیشب خواب میدیدم نداجون عکس خانوادگیتون آورده من ببنم .من توی خواب کلی ذوق گردم که شمارا همنجوری که تصور میکردم هستید .آخه ندا جون با چیزی که من در خیالاتم تصور میکردم فرقی نداشت بخارهمین زود شناختمش.خوب حالا چی چیاشنیدیبد یاخوب

همه اش تعريف بود از خانمي و زيبايي و مهربوني و خونگرمي شما و ميترا جون و خوشگلي ناناسي كيميا و آقايي دايي مسعود. مرسي از محبتتون
دکمه
16 اردیبهشت 91 10:37
زیارت قبول جیگرخانومی! ماشاالله!
مامان گلی
17 اردیبهشت 91 1:23
وای چقدر امشب به ما خوش گذشت تا 12شب با یاسی ناناز ومامان باباش بیرون بودیم کلی باهم بازی کردیم .کلی یاسی بامن دکی کرد یکبارم خولی هدی را صداکرده وبراش بوس فرستاد.تاب سرسر بازی کردیم و یاسی دوست نداشت ازتاب بیاد پایین . کیمیا هم بامن قهر کرده بود .قیافه گرفته بود که چرا بایاسی بازی میکنم وقتی جلوی هتل پیاده شون کردیم وخداحافظی کردیم من به کیمیا گفتم بریم بایاسی بای بای کن اونم تندتند بای بای کرد بعدشم خودش را انداخت بغلم خوابید. مامان ندا وبابا احسان ممنونم که وقتتون رابه مادادین تاما درکنار یاسی باشیم

مامان گلي جون ممنونم كه لطف كردين و بچه ها رو بيرون بردين و بهشون كلي خوش گذشت
مامان آترین
17 اردیبهشت 91 2:48
زیارتت قبول دخمل مامانی
مامان ریحان عسلی
17 اردیبهشت 91 17:33
سلام
آخی عزیزم
ایشالا زودی برگردن و کمتر دلتنگشون بشید
من عاشق این قرارهای وبلاگیم

انشااله بيايم تبريز و يا شما بياين شيراز وهمو ببينيم