دخملو كه نيست...
روز مانده به يكسالگي ياسمين زهرا
عكساي ناناز خانم ما در غروب پنجشنبه 14 ارديبهشت حرم مطهر امام رضا (ع):
ديشب پنجشنبه 14 ارديبهشت وقتي بابايي اومد نشستيم و كلي فيلمهاتو نگاه كرديم. فيلم نماز خوندن و با تلفن حرف زدنت و البته اوني كه وقتي بابايي و بابا احسان داشتن روي Galaxy Tablet كار ميكردن از سرو كول بابايي بالا ميرفتي و مي بوسيديش و باهاش حرف مي زدي تا تبلت رو به تو هم بده.
لطفاً ورق بزنيد...
كلي دلمون بيشتر هواتو كرد. بخصوص اونجاييكه توي فيلم وقتي مامان ندا گفت ياسي بلند شو بريم و تو توي بغل ماماني و كنار بابايي با صداي بلند گفتي: نه! دوباره مامانت اومد گفت ياسي بيا بريم و دوباره دستاتو با عصانيت در حاليكه سرت روي تبلت بابايي بود بردي بالا و گفتي: نه!
يه جاي ديگه هم عالي بودي. وقتي ماماني برات روي دسته مبل زدن و تو شروع كردي به رقصيدن. بابايي گفتن من دخمل رقاص نمي خوام. تو خجالت نمي كشي؟ و تو خوشگله بلند گفتني: نه!
نه گفتن هات برامون خيلي شيرينه آخه تو توي جاهاييكه باهات كار كرديم تا بگي نه ميگي بله ولي جاييكه خودت صلاح بدوني دقيقا نه رو به كار مي بري.
وقتي سي دي حسني رو نگاه ميكني، جاييكه باباي حسني ميگه: حسني مياي بريم حموم؟ تو خودت ميگي: بلـــــــــــــــــه يا قسمتي كه حسني به الاغه ميگه: الاغه به من سواري ميدي و تو هم ميگي: بلـــــــه! درحاليكه جواب اونا نه هست و ما كلي مي خنديم... (البته اين تو فيلم نيستا توضيح براي نه و بله گفتنت بود.)
خلاصه دخملو... ديشب خيلي بيشتر دلمون هواتو كرد. بخصوص من كه دلم بي جهت شكسته شد و البته خوب شد و خيلي تصميم ها گرفتم (اينم از شب تعطيل ما كه يه هفته براي رسيدن بهش و خوابيدن راحت منتظرش بوديم...)
مامانت آخر شب پيام داد كه عكساتو برام فرستاده ولي الكي گفتم اينترنتم مشكل داره و صبح اومدم سراغشون. ماماني هم همزمان كه داشت با مامان ندا حرف ميزد و تو غر ميزدي عكساتو ديد و بابايي هم بعدش و كلي ذوق و...
كلي دعامون كن كه دلمون باز شه، بخصوص من...
مثل اينكه رفتي مشهد يه كم بد اخلاق شدي و زياد غر ميزني... مامان ندا به ماماني گفته يه كم فراموشي هم گرفتي و خيلي كارا رو دوباره يادت رفته... فقط ديشب ساعت سه از خواب بيدار شدي و شروع كردي به جيغ كشيدن و بازي كردن (يعني نصفه شب مثل هميشه شدي، شاد و پر انرژي و خنده رو- بنده خدا مسافراي هتل!)
راستي امروز عصر هم توي الماس شرق قراره كه كيميا جوني رو ببيني. مامان گلي مهربون و خاله ميترا و عمو سروش هم همينطور. اين اولين قرار وبلاگيه كه تو و مامان و بابا دارين. انشااله به همه تون خوش بگذره و جاي ما رو هم خالي كنين. از قول من كيميا خوشگله رو يه ماچ آبدار بكن.
راستي ياسي بهت گفته باشم، يهو ضايع بازي درنياري و بيفتي روي دنده لج و غرغر كني ها. هرچند اين دندون جديده باعث شد كلي حال منو هم بگيري ولي بهرحال اين اولين ديدارت با خانواده كيمياناناسه. آبرو داري كن لطفا
ياسمين زهرا 351 روزه - يازده ماه و هجده روزگي
-- توي عكسا ياسمين شكلش عوض شده و فكركنم دوباره فكش درد ميكنه چون چشماشم پف كرده و شكلش كلا تغيير كرده. تو رو خدا مامانش ببين چي شده؟