وابستگی
یه مدت خیلی خیلی به من وابسته شدی تا حدی که کسی حق نداره کنار من بشینه حتی بابااحسان وقتی یکی میاد روی مبل (مبل سه نفره)کنار من میشینه اعتراض میکنی و میگی که پاشه .
اونروز مامانی میگفت دختره خودمه اما تو ناراحت و عصبی که چرا دست انداختی گردن مامانم!!!!!!!
توی خونه همش از دور میدوی و خودت رو پرت میکنی بغلم گاهی وقتها سرت رو میذاری رو شونم و خودت رو میمالونی بهم عین یه پیشی ملوس خوشمزه، منم که انگار دنیا رو بهم دادن ،کلی ذوق میکنم برات.امروز رفتم کنار بابا احسان نشستم روی مبل جیغ زدی گفتی ماما اینجو یعنی بیا اینجا کنار من اومدم کنارت نشستم سرت رو گذاشتی روی پاهام و خودت رو لوس کردی دوباره رفتم پیش بابا جیغ زدی ماماننننننن اینجو رفتم سرت رو گذاشتی روی من و شروع کردی به بوسیدن و....
چند شب پیش سرت خورد کنار مبل تو هم که دنبال بهونه هستی که بگی تاب تاب تاب تاب (ننو)خلاصه هی تابت دادیم و هی خندیدی ماهم از کت و کول افتادیم گذاشتیمت زمین و شروع کردی به گریه و مدام میگفتی تاب تاب منم بهت گفتم: اخ پام آخ پام من پاهام درد میگیره تورو تاب میدم تو هم بلند شدی اومدی با یه حالت دلسوزانه ای پاهام رو نازی کردی و گفتی نانی نانی بعدشم رفتی و یه توپ برام آوردی همراه با یه لبخند قشنگ و بهم دادی تا من رو خوشحال کنی .
دیروز هم نهار نمیخوردی بهت گفتم یاسمین بخور من کلی زحمت کشیدم برات نهار پختم دستام درد گرفته تو هم داشتی کتاب میخوندی از سر جات بلند شدی دستتو حلقه کردی دور گردنم و بعدش گفتی آآآآآآآآآآآآ و دهنت رو باز کردی و لقمت رو خوردی.
فدای این همه مهربونیت بشم من خودم تنهاییییییییییییییییی.
اینم عکس داغ داغ حدود نیم ساعت پیش گرفتم که از حموم اومده بودی برنامه کودک میدیدی.زیر چشمش هم یه ذره هنوز کبوده اخه کنترل تلویزیون رو ٤ شب پیش کوبوندی زیر چشم خودت!