ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 4 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

210000 تایی شدیم

1391/8/2 12:04
نویسنده : خاله هدي
487 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز دوشنبه 1 آبان 1391 تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ ناناسی به 210000 نفر مهربون رسید. مرسی دوستای مهربون و عزیزم.

دیشب خوشگل خانم وقتی اومد و در زد تا توی آیفون دیدمش گفتم: یاسمین خانم شمایین؟ دستشو گذاشت روی کلاهش (جدید) و گفت: نیقا کُلام! (نیگاه کلاهم!)

دو شب پیش هم 30 مهر 91 که هشت ماهگی محمدی بود رفته بودی با مامان و بابا کلی خرید کرده بودی، یکی از لباس های جدیدت رو تنت کردی و همون موقع بود که خاله سارا اینا اومدن. گفتم محمد اومد! اینقدر از خوشحالی جیغ زدی و خوشحال شدی و دویدی سمت در که ما شاخ درآوردیم و تا از پله ها اومدن بالا هی خم و راست شدی و بالا و پایین شدی و ذوق محمدی رو کردیبغلقلبماچ اون ناقلا هم از اونور برای تو می خندیدبغلقلبماچ.خوشحال خوشحال همه خریدها رو آوردی و به همه مون نشون دادی و پوشیدی و چرخ زدی باهاشون. آخر سر یکی از لباسهای خوشگلت رو آوردی و نشون محمد دادی و گفتی: ممد نیقا! (محمد نیگاه!) و بعدشم کلی براش خندیدی و پز لباس جدیدت رو دادیماچ.

- دیروز کار واجب داشتم و هرچی زنگ می زدم تلفن خونه مشغول بود و اون یکی خط هم جواب نمیداد. موبایلم هم شارژ نداشت و از محل کار هم اجازه نداریم شماره موبایل شخصی رو بگیریم. خلاصه بعداز کلی معطلی خط خونه آزاد شد. از مامانی پرسیدم با کی اینهمه حرف میزدی؟ مامانی گفت با یاسمین!!

دخمله هر روز زنگ میزنه و کلی پشت تلفن داستان تعریف میکنه. هم برای مامانی و هم برای خاله سارا. یکی دوبار هم زنگ زده سرکار و با منم صحبت کرده.چند دفعه ای هم زنگ زده تهران با بابایی حرف زده و اونم دلش غش رفته. اون هفته بهش میگم یاسمین نمیای پیش من؟ میگه نه! میگم چرا؟ میگه: رفته تتاق (رفتم تو اتاق) و هی مدام تکرار میکنه و با آب و تاب یه قضیه ای رو تعریف میکنه و .... از مامانش پرسیدم داره چیکار میکنه؟ میگه رفته توی اتاقش و همه چی رو ریخته بهم یعنی داره مرتب میکنه و داره برات توضیح میده چیکار کرده!

پریشب، آخر شیر محمد توی شیشه پستونک رو از خاله سارا گرفت و یکی دو قطره اش رو خورد، حالش بد شد، سریع شیشه پستونک خودش که توش چای بود و دستش بود رو کردم توی دهنش تا مزه اش از بین بره. از اون موقع وقتی ازش می پرسیم شیر محمد چه مزه ای بود؟ اخم میکنه و میگه: اخخخخخخخخ یا خخخخخخخخخخخخخخ و سرشو تکون میده و بعدش داستان شیرخوردنشو رو به زبون خودش تعریف می کنه.

عاشق نقاشی کشیدنی، البته دست و پاهات و لباسات هم بی نصیب از این خطاطی های تو نیستن. بهت میگیم عکس محمد رو بکش یه خط کوچولو می کشی میگی: ممد! میگیم عمو رو بکش، یه خط بزرگ می کشی یعنی عمو، خاله ها و بابایی و مامانی هم همینطور. بعدش، به یکی از ما اشاره میکنی میگی بیو اینجو و خودکار رو میدی دستش و میگی برات نقاشی کنه. مامانی تا برات جوجه میکشه، ذوق میکنی و میگی توتو یا اگه کوچولوتر باشه میگی توتولی. من معمولا برات گربه می کشم و تو شروع به مو مو (میو میو) می کنی. خاله سارا هم برات گل میکشه و تو خوشحال میگی: گیل! مامانی یه آدم هم برات میکشه که به قول مامان ندا از بچگی های ما این آدمه همین شکلیه و ما اون موقع و تو حالا کلی باهاش حال می کنی.ماچالبته مامان ندا خودش استاد نقاشی و گرافیکه و انشااله یه کم بزرگتر شدی حسابی اوضاعت روشنه.

دیگه اینکه یه آهن ربا بهت دادم که کلی عاشقش شدی و روی کناره های درها که آهنیه می کشی و از اینکه نمیفته کلی ذوق میکنی! مامان ندا هم کلی خوشحال بود چون اینقدر این آهن ربا برات جالب بود که اون هرچی میذاشت توی دهنت میخوردی و حواست نبود که بیرون بریزیشون. اما دیشب وقتی داشتی آهن رباهه رو روی در ورودی میکشیدی یه خط انداختی روش و من اونو ازت گرفتم تا بیشتر خرابکاری نکنیبغل.

-گردو رو هم یاد گرفتی و میگی: گِدوو

--- فعلا اینا باشه تا بعد...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان یزدان
2 آبان 91 11:31
سلام عزیزم. با یزدان دزد می شود به روزم.
خاله هدی 2
2 آبان 91 12:40
عزیزمممم!!! از بس محمد دوست داشتنیه دل همه رو برده
مامان دخملی
2 آبان 91 19:44
سلام ای جانم عزیزم ای کنترل بد که چشم نی نی گلی رو کبود کردی
میترا
3 آبان 91 2:19
جیگر خاله. قربون شیرین زبونی هات و دل بردن هات


هزارتا
سحر
8 آبان 91 12:06
عجب پر بازبیننده اید ماشالا.....
مامان خورشید
10 آبان 91 1:19
فدات شم خاله جون اینقدر خوشمزه حرف می زنی بوووس


مرسی خاله جون