ياسمين زهراياسمين زهرا13 سالگیت مبارک
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 8 سال و 2 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یه دختر خوب

1391/9/2 12:10
نویسنده : خاله هدي
1,384 بازدید
اشتراک گذاری

بغلاول از همه بگم ماشاا... یه وقت چشم نخوری ٣-٤ روزیه خیلی دختر خوبی شدی و شیطنتهات معقول تر شده ،البته عزیز دلم تو همیشه نسبت به سنت باهوشتر و عاقلتر بودی عزیزم!

 

عاشق بارون شدی و همش میخوای بری کنار پنجره ببینی بارون میاد یا نه البته خودت میگی بالون!

دیروز وقتی رفتیم خونه مامانی رفتی در اتاق دنبال خاله سارا یهو گفتی تارا تجو هتی؟(سارا کجو هستی!به لهجه شیرازی)!!!!حالا هم میگم به خاله چی گفتی میگه تارا تجویی؟(سارا کجویی یا همون کجایی).

وقتی شیر میخوای و من میگم الان نمیشه میگی مامان دادا نانی دادا نانی(عمه فاطمه نازی)  و میخوای از این ترفند استفاده کنی تا من شیرت بدم!

قبلا گفته بودم به مامانبزرگ بابا احسان همه میگن حاج خانوم اما چون گفتنش برات سخته خودت برا خودت اسم ساختی و به حاجخانوم میگی نانایی، اما از دیروز هر وقت میگم بگو حاج خانوم میگی ننجو(nanajoo)باباجون هم میگه بابانجو!

دیروز ظهر من وت و برا بار سوم خودمون دوتا تنهایی رفتیم بیروننیشخند!کلی ذوق کردی خودت که راه میرفتی منم برات توضیح میدادم این برگ درخته و اینا سنگه و خلاصه عاشق سنگ شده بودی و همش خم میشدی سنگهای کوچولو رو بر میداشتی ،منم بیخیال بهداشت شدم گذاشتم کنجکاوی کنی!هرکدوم از سنگها که به نظرت جالب میومد رو برمیداشتی و میگفتی مامان نیگااااااا!خلاصه دوتایی رفتیم باغی که نزدیک خونمونه و تو کلی ذوق کردی ،البته چون هیچ کس نبود به منم خوشگذشت اخه کلی تاب بازی و ورزش کردم.اونجا مرغ و خروس و گربه هم داشت و تو با خوشحالی میدویدی دنبالشون و انها هم الفراااااااااااااااااار!!!صدای خروس رو هم سعی میکردی دربیاری قوقوقوقوقوقو لبخند.

دیشب هم بردیمت روضه ،وقتی چراغها رو خاموش کردم و مداحی شروع شد تو هم شروع کردی به سینه زدن و موقع حسین حسین گفتن دستاتو برده بودی به حالت دعا سمت بالافرشتهو یه جایی که صدای هقهق گریه یه اقایی بلند شد تو فکر کردی داره میخنده و ادای خندشو درآوردی (بابا احسانم توی مردونه صداتو شنیده بود و خندش گرفته بود)میرفتی چادر عمه فاطمه رو میزدی کنار و میگفتی تتیقهقهه ،منم یه قطره اشک از چشمام اومد با دستات پاکش کردی و بغلم کردی و منم خندیدم تا غصه نخوری!هوا گرم بود و چراغها هم خاموش تو هم دیگه کلافه شدی گفتی بغلم کن و وایسا عمه زهرا هم اومد کنارت و توی تاریکی اومد باهات دالی بازی کنه تو هم گفتی نه نه دهرا ترتیدم(نه نه  زهرا ترسیدم)منم دیدم کلافه ای زنگ زدم بابا احسان تا بریم.

توی چراغ قرمز و ترافیک به ماشینهای بغلی سلام میکنی و بلند میگی للاااااااااااام  یه آقاهه بود سرش رو با تیغ زده بود کچل کچل نیگاش کردی و خندیدی منم بهت گفتم اقاهه کچله مو نداره تو هم خندیدی خلاصه هر از چند ثانیه میگفتی تتل و دست میذاشتی جلوی دهنت و میخندیدی!

و در اخر بگم که موهاتو برا بار دوم کوتاه کردم!!!

توی عکس آخری داری برنجکهایی که ریختی روی زمین رو میکنی توی پاچه شلوارت!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

marjan
2 آذر 91 12:44
هدی جون!ممونم بابت صلواتا انشالله گلاتون همیشه سالم باشن!

خواهش می کنم مرجان جون.انشااله همیشه توی کارای خیر پیش قدم باشی
مامی آرمان (خاله زری )
2 آذر 91 13:55
ای جونم خدا حفظش کنه مثل همیشه عالی بود دست مامان ندا درد نکنه که همیشه واسه یاسمن گلی مینویسه . درسته دخمل نازت از سنش با هوش تر و عاقل تره خدا نگهش داره


مرسی خانومی
مامان طاها
2 آذر 91 15:53
وای که چه دختر ماهی هستی تو ادم میخواد لپاتو گاز بگیره
مامان گلی کیمیا
2 آذر 91 16:33
ماشاالله دخترم داره بزرگ میشه خانم تر میشه . یاسمین زهرای من رفتی روضه ماراهم با دل پاکت دعا کن
مامان گلی کیمیا
3 آذر 91 23:59
امروز توی حرم موقع مراسم شیرخواران وخوندن روضه علی اصغرخیلی دلم شکست برای دخترخوشگلم دعا کردم . التماس دعا


ممنون از محبتتون.ما هم دعاگوییم اگر قابل باشیم
عمه زهرا
4 آذر 91 12:43
فربون عروسک خوشکل و باهوش خودم برم نفسسسسسسسسسسسسس عمه ماشاالله
فرشته ی باغ آرزوها
4 آذر 91 20:08
سلاااااااااااااااااام دون دون من...شلوغ من شیطون من قند من عزیز من این کارت منو دیوونه کرده دیگه...روضه رفتی مارو هم دعا کن دل به دل راه داره اینو باوردارم... تو عکس آخری دوستداشتم اونجابودم تا فقط بغلت کنم شیطون عمو دون دون این لهجه شیرازی تو رو کی باید ببینم و بشنوم آخه خدااااااااااااااااااااااااااااااا
منا مامان الینا
6 آذر 91 10:58
ماششششششششششالا هزار ماشششششششششالا چقدر این دخمله بزرگ و ناز شده خیلی وقته نیومده بودم اینجا خدا حفظش کنه
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
7 آذر 91 9:59
کف پاهاشووووووووو معلوم نیست کجا میری که اینقدر کف پات سیاه میشه
مامان قند عسل
7 آذر 91 15:23
هزار ماشااله به این دختر ناز و دوست داشتنی


مرسی خاله مهربون و عزیزم
میترا
12 آذر 91 15:58
من که دارم غش میکنم. اگه بدونی چقدر دلم برای خوندن شیرین زبونی ها و کارهات تنگ شده بود