یه دختر خوب
اول از همه بگم ماشاا... یه وقت چشم نخوری ٣-٤ روزیه خیلی دختر خوبی شدی و شیطنتهات معقول تر شده ،البته عزیز دلم تو همیشه نسبت به سنت باهوشتر و عاقلتر بودی عزیزم!
عاشق بارون شدی و همش میخوای بری کنار پنجره ببینی بارون میاد یا نه البته خودت میگی بالون!
دیروز وقتی رفتیم خونه مامانی رفتی در اتاق دنبال خاله سارا یهو گفتی تارا تجو هتی؟(سارا کجو هستی!به لهجه شیرازی)!!!!حالا هم میگم به خاله چی گفتی میگه تارا تجویی؟(سارا کجویی یا همون کجایی).
وقتی شیر میخوای و من میگم الان نمیشه میگی مامان دادا نانی دادا نانی(عمه فاطمه نازی) و میخوای از این ترفند استفاده کنی تا من شیرت بدم!
قبلا گفته بودم به مامانبزرگ بابا احسان همه میگن حاج خانوم اما چون گفتنش برات سخته خودت برا خودت اسم ساختی و به حاجخانوم میگی نانایی، اما از دیروز هر وقت میگم بگو حاج خانوم میگی ننجو(nanajoo)باباجون هم میگه بابانجو!
دیروز ظهر من وت و برا بار سوم خودمون دوتا تنهایی رفتیم بیرون!کلی ذوق کردی خودت که راه میرفتی منم برات توضیح میدادم این برگ درخته و اینا سنگه و خلاصه عاشق سنگ شده بودی و همش خم میشدی سنگهای کوچولو رو بر میداشتی ،منم بیخیال بهداشت شدم گذاشتم کنجکاوی کنی!هرکدوم از سنگها که به نظرت جالب میومد رو برمیداشتی و میگفتی مامان نیگااااااا!خلاصه دوتایی رفتیم باغی که نزدیک خونمونه و تو کلی ذوق کردی ،البته چون هیچ کس نبود به منم خوشگذشت اخه کلی تاب بازی و ورزش کردم.اونجا مرغ و خروس و گربه هم داشت و تو با خوشحالی میدویدی دنبالشون و انها هم الفراااااااااااااااااار!!!صدای خروس رو هم سعی میکردی دربیاری قوقوقوقوقوقو .
دیشب هم بردیمت روضه ،وقتی چراغها رو خاموش کردم و مداحی شروع شد تو هم شروع کردی به سینه زدن و موقع حسین حسین گفتن دستاتو برده بودی به حالت دعا سمت بالاو یه جایی که صدای هقهق گریه یه اقایی بلند شد تو فکر کردی داره میخنده و ادای خندشو درآوردی (بابا احسانم توی مردونه صداتو شنیده بود و خندش گرفته بود)میرفتی چادر عمه فاطمه رو میزدی کنار و میگفتی تتی ،منم یه قطره اشک از چشمام اومد با دستات پاکش کردی و بغلم کردی و منم خندیدم تا غصه نخوری!هوا گرم بود و چراغها هم خاموش تو هم دیگه کلافه شدی گفتی بغلم کن و وایسا عمه زهرا هم اومد کنارت و توی تاریکی اومد باهات دالی بازی کنه تو هم گفتی نه نه دهرا ترتیدم(نه نه زهرا ترسیدم)منم دیدم کلافه ای زنگ زدم بابا احسان تا بریم.
توی چراغ قرمز و ترافیک به ماشینهای بغلی سلام میکنی و بلند میگی للاااااااااااام یه آقاهه بود سرش رو با تیغ زده بود کچل کچل نیگاش کردی و خندیدی منم بهت گفتم اقاهه کچله مو نداره تو هم خندیدی خلاصه هر از چند ثانیه میگفتی تتل و دست میذاشتی جلوی دهنت و میخندیدی!
و در اخر بگم که موهاتو برا بار دوم کوتاه کردم!!!
توی عکس آخری داری برنجکهایی که ریختی روی زمین رو میکنی توی پاچه شلوارت!