یاسمین و باباجوناش
یه دختر دارم شاه نداره از خوشگلی و باهوشی تا نداره
عاشق جفت بابا جوناتی یعنی همه یه طرففففففففففففف بابا جونا یه طرف!
باباجون بابا احسان رو که بنده خدا جدا از همه میشونی و کسی نباید نزدیک باباجون باشه یا اینکه بابا جون رو میبری تو اتاق و مدتها باهاشون بازی میکنی و جز من و بابا احسان بقیه حق ندارن بیان تو اتاق.
چند شب پیش بابا جون بابایی مثل هر شب تورو آوردن توی آسانسور ،البته با اصرار تو ایشون توی خونه هم اومدن و تو نمیدونستی چه جوری خوشحالیت رو نشون بدی و هول شده بودی،کتابهات رو آورده بودی و تند تند برا بابا جون توضیح میدادی به خصوص گیر داده بودی روی عکس کبریت و مدام میگفتی نینی نه(یعنی نینی نباید به کبریت دست بزنه)!
پریشب هم رفته بودی تو بغل باباجون هادی و پایین نمیومدی،دست میکشیدی روی ریش باباجون و صورتت رو میذاشتی رو شونشون و حسابی دلبری میکردی،حتی بابا جون رو موقع رفتن تا دم ماشین کشوندی!
دیشب هم بابا جون برات یه جعبه کاکائو خریده بود کلی ذوق کردی و اومدی همه رو میخواستی باز کنی و دندون دندون کنی یکیش رو بهت دادم خوردی دوباره اومدی سراغشون که ازت گرفتم با اخم ازم گرفتیشون بادست میزدی تو سینت و میگفتی باباجون(باباجون برا من آورده مال تو نیست)!
اون شب که بردیمت پارک با بابا احسان رفتی ماشین سواری و هی نینیها میزدن توی ماشینتون و تو کلی ذوق میکردی و این شده برات یه خاطره جالب که برا باباجون هادی ٢٠٠ بار تکرار کردی که ......(یه سری کلمات نامفهوم برای ما)نینیها دنگگگگگ(همزمان دوتا دستتم مشت میکنی و تکون میدی)این یعنی نینیها با ماشین دنگگگگگ میخوردن به ماشین ما،بابا جون هم که هر دفعه انگار بار اول هست که این خاطره رو میشنوه کلی ذوق میکنه برات.
قدر باباجونات رو بدون که محکمترین تکیه گاه توی زندگی من و بابا احسان وجود با ارزش اونهاست.
این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!