ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

واکسنننننننننن(قسمت اول)

1391/9/15 16:37
نویسنده : خاله هدي
744 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره با تاخیر دیروز موفق شدیم واکسنتو بزنیم.

صبح که از خواب بیدار شدم خیلی استرس داشتم دستام یخ کرده بود و تپش قلب داشتم .به یاد واکسنت که میافتادم توی چشمام اشک جمع میشد،از اینکه اینقدر حساسم و نمیتونم درد داشتنت رو ببینم خودم رو سرزنش میکردم اما نمیتونستم قوی باشم.تا اینکه یه صدای خوشگل و کوچولو از  توی اتاق صدام زد مامانجون مامانجون منم گفتم جون مامان و اومدم و به هر ترفندی بود نذاشتم دوباره بخوابی و از رختخواب جدات کردم!

انگار بهت الهام شده بود یه خبراییه یا اینکه قیافه زار و پریشون من رو دیده بودی و مدام نق میزدی.بعد از دادن صبحونه بهت استامینوفن دادم که متاسفانه همه رو بالا آوردی زودی زنگ زدم به بابا احسان که یه نوع دیگه برات بگیره که طمعدار باشه ،وقتی بابا برات یکی دیگه آورد اونو هم میخواستی بالا بیاری که با هزار تا بدبختی حواستو پرت کردیم و زودی از خونه بردیمت بیرون.

اول بردیمت یه اسباب بازی فروشی و یه اسباب بازی برات خریدیم و بعدش رفتیم بهداشت!!!خدارو شکر قد و وزن و دور سر همه روی منحنی و عالی بود اما حالا دیگه نوبت واکسنههههههههههههههه!تنها کاری که کردم دستتو از لباست بیرون اوردم و بعدش الفراااااااااااااااااااااار!!!

رفتم توی راهرو وایسادم و گوشامو گرفتم و شروع کردم به دعا خوندم همه چی میخوندم قرو قاطی و نصفه و نیمه داشت قلبم از دهنم میریخت بیرونسبز!دیدم چند دقیقه گذشت و صدایی نیومد خوشحال رفتم دم در و گفتم احسان تموم شد گفت هنوز نزدن ،دویدم و از ساختمون اومدم بیرون که بلهههههههههههههه صدای گریه یاسمینم رو شنیدم که با داد میگفت مامان مامانجون......

رفتم تو و دیدم تمام قطره فلج اطفالت رو بالا آوردی بغلت کردم تا دوباره بهت قطره بدن ،خدارو شکر که زودی آروم شدی و خیلی گریه نکردی اما.....اعصاب نداشتی حسابییییعصبانی!

بردیمت پارک تا حسابی راه بری و دردت کمتر بشه توی پارک هم حسابی قلدر بازی درمی آوردی همش میگفتی نه نه نه !خودت تنهایی میخواستی از پله بری بالا خودت تنهایی سوار سرسره بشی هیچ نینی نباید سوار تاب و سرسره بشه و از این برنامه هاااااااااااااااوه!.

اومدیم خونه باباجون بابا احسان تا نهار بخوریم تو هم رفتی توی حیاط و حسابی بازی کردی و به پیشی غذا دادی ،از درخت پرتقال میچیدی و می انداختی توی حوض و حسابی بهت خوش گذشت ،تا اینکه اومدیم خونه خودمون ویه کم که گذشت دیدم داری نق میزنی بردمت پاهاتو بشورم گریه کری فهمیدم داره پاهات یواش یواش دردش شروع میشه بردمت و خوابوندمت ٢:٣٠ خوابیدی اما پای راستتو اصلا تکون نمیدادی تا اینکه بیدار شدی و با ناله گفتی بغلت کنم و دیگه راه نرفتی...

این عکس هم برا اینکه پستمون بدون عکس نمونه ماله چند روزه پیشه!

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

ادمه دارد....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

شیما جون
15 آذر 91 16:48
سلام خاله هدی
یاسمین زهرا خیلی خوش شانسه که یه خاله ی خوب مثل شما داره
مطمءنم که وقتی بزرگ شد قدردان این همه محبت میشه



خاله هدی 2
15 آذر 91 18:09
عزیزم!!
با خوندن احساسات قشنگ و پاک مادرانتون اشک تو چشام جمع شد...

منم همین حسو نسبت به سینا دارم! آجیم همیشه میگه سینا 3 تا مامان داره خودم و هدی و مامانم...
وقتی بعد از زدن واکسن صدا زده ماااامااااان خدایاااا
مامان ندای گل اینقدر سخت نگیرید بچه ها تا بزرگ بشن هزار تا بالا و پایین دارن این طوری خودتون بیشتر سختی می کشید... هرچند میدونم همه این حرفا برای یه مادر بی معنیه

خواهر خوبم مادرانه هایت پایدار


عزیزم ممنون از حرفهای قشنگت.شما دختر خیلی عاقل و فهمیده ای هستی امروز با حرف زدن با شما احساس کردم یه دوست خیلی خوب پیدا کردم.باید خودم رو قوی کنم راست میگی
عمووووووووووووووووو
15 آذر 91 20:51
ای جانننننننننننننننننننننننننننننننن عمو جون قربونت برم حتما تو خیلی قویییییییییییییییییی هستی میدونممممممممممممممممممم دستشووووووووووووووووو ببین کرده تو دهنشششششششششششششششششششششششششششششششششششش عشقققققققققققققققق عموشههههههههههههههههههههههههههههههههههههه دیگههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه بخداااااااااااااااااااااااااااااااااا


ممنون عمو.من خیلی درد کشیدم
مامان گلی کیمیا
15 آذر 91 23:15
قربونت بشم نازمن


مرسی مامان گلی جون


مامان ریحان عسلی
16 آذر 91 1:50
سلام بالاخره این غولو هم گذروندی دیگه رفت تا مدرسه رفتنش وای چی کشیدی بیا زودی بهمون بگو مامانش در ضمن تلگراف داری با جواب کامنتات
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
16 آذر 91 7:53
خداروشکر که خوب خوب شدی ناناسی جونم.
عمو دون دون
16 آذر 91 21:00
الهیییییییییییییییییییییییییییییی فدات بشممممممممممممم درد کشیدی خانومیییییییییییییییییییییی خوشگلمممممممممممم بزار بوست کنممممممممممممممم قالب وبلاگت مثل خودتت خیلی خوشگل شدههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه....... اصلا تصور گریه کردنو درد کشیدنت تو برام جالب نیست...مراقب باشیدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد اهالی منزل ممنون......
میترا
17 آذر 91 2:25
اووووووووخی دخترم واکسن زده. ولی رفت تا 6سالگی. من هر چی فکر میکنم یادم نیماد واکسن که زدم کیمیا بعدش درد داشت یا نه. چه زود یادم رفته


من یادمه یه ریزه درد داشت ولی میتونست راه بره
عمو دون...
17 آذر 91 14:37
خووووووووووووووو تو کجایییییی اخههههههه



دیر دیر میای.......


اومدم