ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

بازگشت دوباره

1391/9/11 16:54
نویسنده : خاله هدي
1,211 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از چند روز بالاخره وقت کردم بیام نت و برات از خوشمزگیها و شیطونیهات بگم.

اول از همه بگم دو سه روز یه کمی بیش از اندازه اذیت کردی و منو خیلی ناراحت کردی ولی ازاونجایی که بسیار بسیار شیرین عسلی هر دفعه تا دیدی من ناراحتم بغلم کردی و یا کلی برام عشوه ریختی تا فراموش کنمبغل.

شدی طوووووووووووووووووووطی هر چیزی رو که بگم تکرار میکنی ولی بر خلاف بچگیت که خیلی راحت حرف خ رو تلفظ میکردی الان برات خیلی سخته و نمیتونی درست بگی .پس فعلا گفتن کلمه خاله بمونه برا بعد.پس تمرین میکنیم که به هدی بگی هدی جون،نیاز به تمرین نیست یاسمین خانوم یاد گرفته میگه دداجون....

دارم باهاش تمرین میکنم به اسم همه یه جون اضافه کنه!

یادتونه گفتم به مامانبزرگ بابا احسان همه میگن حاج خانوم اما چون یاسمین نمیتونه بگه حاج خانوم میگه نانایی؟الان نانایی تبدیل شده به ننه جون(nanajoon)!

امروز داشتی کارتون آرتور میدیدی اومدی آرتور رو نشون من میدی میگی مامان آرتو!!!

رفتی سر یخچال میگی دیتو(زیتون)!

رفتی سر کیف وسایلت شربت آهنت رو برداشتی میگی دارو!بهت میگم بدم بخوری جیغ میکشی نه نه نه!

از بس رفتی پیشی دیدی و هی گفتی پیش پیش بیا بیا حالا هر وقت با ما هم کار داری داد میزنی مامان بابا پیش پیش بیا بیا!!!!!

دیگه کلمه بیا جای بیو بیلو و لو رو گرفت!

آناناس خرمالو و نارنگی رو هم دیگه یاد گرفتی ! یه صندوق خرمالو برامون اوردن که نارس بود اما به لطف یاسمین خانوم همه 3 سوته رسیدن!همش خرمالو ها رو پرتاب میکنه تو در و دیوار.

نمیدونم چرا وقتی کباب یا جوجه درست میکنیم میای کنار گاز و تولد تولد میخونی!

یه هفتس برا خودت تولد میگیری چند تا عروسک میاری کنارت یه کیک یا دنت میذاری روی کاسه و شروع میکنی به تولد تولد خوندن و به ما هم میگی که بیایم کنارت و دست بزنیم!

دیشب هی دستاتو میذاشتی کنار لپت و سرت رو کج میکردی با عشوه میگفتی مامان نیگااااااااااا!منم ذوقت میکردم اخر شب هی سرت رو میکوبوندی به مبل و الکی گریه میکردی تا من نازت کنم!

اونقدر لپم رو کشیدی از دیشب تا حالا لپ درد گرفتم!!!

به افتاد میگی اتا ata  !!!تعجب

صدای هاپوی همسایه که میاد جیغ میکشی میگی آپو آپو.

وقتی یه چیزی بهت میدیم میگی نمنون(ممنون)!

پریشب نمیذاشتی محمد دست به هیچ چیزی بزنه و حتی توی تخت بخوابه مدام میگفتی نه نه نه!خاله سارا هم بهت گفت این کاپشنه که رفتی برت کردی ماله محمده بدش ماله تو نیست تو هم با یه قیافه ای که حکایت از این بود که بسیار بسیار بهت برخورده سریع کاپشن محمد رو دراوردی و انداختی تو بغل خاله سارا!یعنی من و خاله سارا و مامان جون از خنده روده بر شدیمااااااااااااااااااا!

همین الان بدو بدو اومدی میگی مامان ترتیدم میگم بریم ببینیم از چی ترسیدی ،الهی بمیرم توی تلویزیون داشته گراز نشون میداده تو هم ترسیدیمژه.

تا یه صدایی میاد نگاه به آسمون میکنی میگی هاپالو(هواپیما)!

وقتی سوار تاب میشی میگی تاب تاب عباتیقلب.

تفریح اینروزهات این شده که بلندت کنم بری کنار پنجره و توی کوچه رو نگاه کنی!همش میگی مامان بالو (بالا به لهجه شیرازی)یعنی بذارم بالا کنار پنجره!

امروز جارو از دستم گرفتی میگی مامان جارو ،خودت وایسادی و جارو کردی.

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه،ولی درآخر از همه دوستای گلم عذر میخوام که خیلی دیر به دیر بهشون سر میزنم به خدا وقت نمیکنم بیام!

اینم چد تا عکس که در تاریخ سوم آذرماه 1391 گرفته شده.باغ نزدیک خونمونه

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

عمو دون دون
11 آذر 91 18:39
هر از گاهی قیافه معصوم به خودت میگیری هر از گاهی قیافه ی شیطون به خودت میگیری نمیدونم چرا ساکت بودنت شیطونیات کارات شیرین زبونیات هر روز بیشتر از دیروز برات جذابتر میشه ......حالا یه عمو جون هم بگوببینم البته چند روزدیگه یادش بده خالش بگه امیر جون اینجوری خوشم میاد...گفتی بیشی منم یه گربه ناناز برات بزارم خوشت بیاد ...بیا وبلاگ ببیناین کفش قرمزات منو دوق مرگ کرده دیگهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
12 آذر 91 8:16
کپلی خومزه، این توپ کدوم نی نیه بی نواست که کش رفتی؟
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
12 آذر 91 8:17
ناناسی میدونی وجه اشتراک تو و مستر بین توی این عکسا چیه؟؟؟ اگه گفتی؟؟؟
مامان گلی کیمیا
12 آذر 91 9:51
سلام یاسمین زهرای نانازم ماشالله چه خانمی شدی دیشب کلی یادتون کردیم چندتا مهمون شیرازی داشتم مثل شما مهربان خون گرم باصفا هستن . چه باغ قشنگی خوش بحالتون ما که دوربرمون همچین باغی نیست بتونیم خودمون به راهتی بریم اونجا
مامان عسل
12 آذر 91 10:05
به به چه دختر شیرین زبونی عکساتم خیلی خوشگله عروسک کوچولو


مرسی
مامان گلی کیمیا
12 آذر 91 13:04
خاله هدی جون ،خرس توی دست یاسمین را فکرکنم مستربین براش فرستاده

آفرین مامان گلی جون
میترا
12 آذر 91 15:49
سلااااااااااام دختر خوشگل. دلم برات تنگ شده عزیییییییزم. قربونت بشم. ماشاالله هر روز نازتر میشی. کیمیا هم کارهاش مثل تویه
خاله هدی 2
12 آذر 91 16:34
نه اون خرسه مال بیلرسوته سینا هم لنگه اون بیلرسوتو داره و همش خرسشو درمیورد یا جایی که میرفت بچه های دیگه میکشیدنش مامانشم دوختش به لباس حالا باید ببینیم وجه اشتراکی که خاله هدی فرمودن چی هست؟؟!؟؟!!؟!؟؟!
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
13 آذر 91 7:12
آره خاله هدی سیناجون این عروسکه مال اون بیلرسوته است اما مامان گلی جون درست گفتن، وجه اشتراک یاسمین زهرا و مستر بین توی این عکسا همین خرسه است


مامان ندا:نه این ماله بیلرسوته نیست این خرس محمده.اون خرس بیلرسوته سرجاشه!
عمه زهرا
13 آذر 91 22:31
قربون عکسای قشنگت عمه جون دست مامان ندا درد نکنه عکسا واقعا هنری هست


عمه زهرا چه جور خواهر شوهری هستی که تعریف میکنی؟؟بووس
♥ مامي ملودي جون ♥
14 آذر 91 9:02
ني ني مهربون آفرين كه خرست هم بردي دده . اين لباس آبيه كه تنت هست مثل لباس ملوديه البته اون طوسي بفشه . و عكسا هم ماشا الله خيلي حرفه اي هستن آفرين ندا جون


آره .همونیه که قبل از سفرتون براش خریدین.اینو خاله سارا برا یاسمین خریده.ممنون
مامان قند عسل
15 آذر 91 0:46
خیلی ناز و خوش تیپی.عکسات خیلی قشنگه.دست مامان ندا درد نکنه.