بازگشت دوباره
بعد از چند روز بالاخره وقت کردم بیام نت و برات از خوشمزگیها و شیطونیهات بگم.
اول از همه بگم دو سه روز یه کمی بیش از اندازه اذیت کردی و منو خیلی ناراحت کردی ولی ازاونجایی که بسیار بسیار شیرین عسلی هر دفعه تا دیدی من ناراحتم بغلم کردی و یا کلی برام عشوه ریختی تا فراموش کنم.
شدی طوووووووووووووووووووطی هر چیزی رو که بگم تکرار میکنی ولی بر خلاف بچگیت که خیلی راحت حرف خ رو تلفظ میکردی الان برات خیلی سخته و نمیتونی درست بگی .پس فعلا گفتن کلمه خاله بمونه برا بعد.پس تمرین میکنیم که به هدی بگی هدی جون،نیاز به تمرین نیست یاسمین خانوم یاد گرفته میگه دداجون....
دارم باهاش تمرین میکنم به اسم همه یه جون اضافه کنه!
یادتونه گفتم به مامانبزرگ بابا احسان همه میگن حاج خانوم اما چون یاسمین نمیتونه بگه حاج خانوم میگه نانایی؟الان نانایی تبدیل شده به ننه جون(nanajoon)!
امروز داشتی کارتون آرتور میدیدی اومدی آرتور رو نشون من میدی میگی مامان آرتو!!!
رفتی سر یخچال میگی دیتو(زیتون)!
رفتی سر کیف وسایلت شربت آهنت رو برداشتی میگی دارو!بهت میگم بدم بخوری جیغ میکشی نه نه نه!
از بس رفتی پیشی دیدی و هی گفتی پیش پیش بیا بیا حالا هر وقت با ما هم کار داری داد میزنی مامان بابا پیش پیش بیا بیا!!!!!
دیگه کلمه بیا جای بیو بیلو و لو رو گرفت!
آناناس خرمالو و نارنگی رو هم دیگه یاد گرفتی ! یه صندوق خرمالو برامون اوردن که نارس بود اما به لطف یاسمین خانوم همه 3 سوته رسیدن!همش خرمالو ها رو پرتاب میکنه تو در و دیوار.
نمیدونم چرا وقتی کباب یا جوجه درست میکنیم میای کنار گاز و تولد تولد میخونی!
یه هفتس برا خودت تولد میگیری چند تا عروسک میاری کنارت یه کیک یا دنت میذاری روی کاسه و شروع میکنی به تولد تولد خوندن و به ما هم میگی که بیایم کنارت و دست بزنیم!
دیشب هی دستاتو میذاشتی کنار لپت و سرت رو کج میکردی با عشوه میگفتی مامان نیگااااااااااا!منم ذوقت میکردم اخر شب هی سرت رو میکوبوندی به مبل و الکی گریه میکردی تا من نازت کنم!
اونقدر لپم رو کشیدی از دیشب تا حالا لپ درد گرفتم!!!
به افتاد میگی اتا ata !!!
صدای هاپوی همسایه که میاد جیغ میکشی میگی آپو آپو.
وقتی یه چیزی بهت میدیم میگی نمنون(ممنون)!
پریشب نمیذاشتی محمد دست به هیچ چیزی بزنه و حتی توی تخت بخوابه مدام میگفتی نه نه نه!خاله سارا هم بهت گفت این کاپشنه که رفتی برت کردی ماله محمده بدش ماله تو نیست تو هم با یه قیافه ای که حکایت از این بود که بسیار بسیار بهت برخورده سریع کاپشن محمد رو دراوردی و انداختی تو بغل خاله سارا!یعنی من و خاله سارا و مامان جون از خنده روده بر شدیمااااااااااااااااااا!
همین الان بدو بدو اومدی میگی مامان ترتیدم میگم بریم ببینیم از چی ترسیدی ،الهی بمیرم توی تلویزیون داشته گراز نشون میداده تو هم ترسیدی.
تا یه صدایی میاد نگاه به آسمون میکنی میگی هاپالو(هواپیما)!
وقتی سوار تاب میشی میگی تاب تاب عباتی.
تفریح اینروزهات این شده که بلندت کنم بری کنار پنجره و توی کوچه رو نگاه کنی!همش میگی مامان بالو (بالا به لهجه شیرازی)یعنی بذارم بالا کنار پنجره!
امروز جارو از دستم گرفتی میگی مامان جارو ،خودت وایسادی و جارو کردی.
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه،ولی درآخر از همه دوستای گلم عذر میخوام که خیلی دیر به دیر بهشون سر میزنم به خدا وقت نمیکنم بیام!
اینم چد تا عکس که در تاریخ سوم آذرماه 1391 گرفته شده.باغ نزدیک خونمونه
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!