5 روز مونده
تنها روز مونده به تولد دوسالگیت گلم.
از کارهای مورد علاقت خوندن شعر و کتابه،دوست داری خودت لباسهاتو بپوشی و امروز بلوز و شرتت رو خودت پوشیدی اما بعدش اومدی گفتی: مامان عبضی پوچیدم دیدم شورتت رو وارونه کردی پاهات.
با آب و تاب کتاب میخونی امروز برای بار اول تونستی بگی قورباغه البته میگی:قورغابه
محمد برات آدامس خرسی خریده بود اما تو که آدامس خرسی دوست نداری، برا همین دادی به من و بابا احسان حالا صبحی میگی: ممد آدانس کرته قریده من نقوردم مامان قوردش برا خاله سارا هم پشت تلفن گفتی بعدش خاله گفت چرا تخوردی؟گفتی؟دوست ندارم آدانس موزی بقر!
بهش میگم داریم میریم خونه باباجون هادی میگه:نه بابا آدی نیست تهلونه!
رفتیم همبرگر بخریم تو هم که عاشق همبرگری یه دونه رو میخوری یه کم نونش زیاد میاد تا رسیدیم در مغازه بابا احسان گفت شلوغم هستا تو هم گفتی باااااااای غلوغه!
دیشب توی خوشحالی با سر زدی به چونه من که البته بدون منظور بود و من خیلی دردم گرفت چشمات شده بود پر اشک و ناراحت بودی که من رو زدی و سرت رو گذاشتی روی پام و گفتی:ببکید مامان دوست دارم ،دم در ما توی ماشین بودیم ولی بابا جون بیرون از خونه ایستاده بودن تورو بغل کردن برگشتی بهم گفتی: مامان گییه نکن (نمیدونم چرا فکر کردی گریه میکنم)تا میخواستم جوابت رو بدم بابا احسان رفت توی پارکینگ اونموقع صدای گریت رو شنیدم زود از ماشین اومدم پایین و بغلت کردم و گفتم مامان دیگه درد نمیکنه!
دیشب خونه بابا آدی یه جشن کوچولو برام گرفتن سوپرایزی و برام یه کیکی خوشمزه هم خریده بودن ، تو هم که از صبح هرچی بهت میگفتم یاسمین تولد منه میگفتینه تدلد دندیین دهلان!(تولد یاسمین زهران)،بالاخره شب قبول کردی که تولد منه و موقع کیک بریدن دوبار پشت سر با محبت زیاد گفتی: مامان مبالکه مبالکه منو خاله هدی اونقدر ذوق کردیم تازه من کلی توی چشمام اشک جمع شد.دوست دارم عزیزم.
- این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!