ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یک گردش نیمروزه و یک اتفاق بد

1392/6/28 12:44
نویسنده : خاله هدي
753 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه گذشته سه نفری رفتیم دشت ارژن برای تفریح و نهار .

چه رستوران قشنگی بود و آب هم که رد میشد و یاسمین حسابی بهش داشت خوش میگذشت.

تمام فکر و ذکر یاسمین شده بود آب بازی ولی خب آب هم حسابی سرد بود ،وقتیکه یاسمین اومد بیرون حسابی پوشوندیمش چون سردش بودلبخند.

وقتی احسان گفت نهار چی میخورید یاسمین بلند گفت: کباب

بعد از نهار هم یاسمین رفت دوباره آب بازی و بعدشم بردمش یه کمی با چوب و سنگ و این چیزا مشغول شد.

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

ادامه دارد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
28 شهریور 92 13:06
نامرد! سرظهری عکس کباب اونم از نوع مخصوصش گذاشتی؟؟ خدا رو خوش میاد ولییییییییی
دلت بسوزه حسینی به عنوان شیرینی قبولیش برام زرشک پلو با مرغ گرفته. حالا تو هی عکس های خومزه بذار. عکس که غذا نمیشه


ما هم جوجه کباب داریم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
28 شهریور 92 13:08
وویییییی خومزه ببین چه جوری با ولع داره دوغ میخوره نوش جونت. خدا خیرش نده اونی که چشمت زده


اینجوری نگو شاید از خودی ها باشه.خخخخخ
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
28 شهریور 92 13:12
جنس این کفشه واقعا خوبه ها. ببین توی این تابستونی بیچاره چقدر توی آب رفته آخ نگفته. (البته چشم من شور نیست اگه مشکلی برای کفشه پیش اومد بدون حتما عمرش به سر اومده)


تورو خدا چشمش نزن این دو هفته هم بگذره
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
28 شهریور 92 13:15
این جمعه قراره کجا برین؟؟؟ پیشنهاد من: اکبر جوجه دروازه قرآنه


----------------------------------------


درمورد اون پیشنهاد دیشبی من فکر کردی. من بدون یاسمین زهرا کوفتم میشه.





اونجا رفتیم قبلنا خوب نبود،قراره با شما بریم






من یواشکی نمیتونم

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
28 شهریور 92 13:18
بوم پال و بوم پال... هی... پهلوون پنبه... هی... بوم پال و بوم پال....... یاسمین پنبه!
اون عکس بعداز ظرف کباب این شعر رو در ذهنم تداعی کرد


خخخخخخ
مامان گلی
28 شهریور 92 17:29
انشالله همیشه خوش باشین
اتفاق بدرا نگفتی نداجون یاسمین سرماخورده اون حلزون روی دست نازناز من


سرما که خورده ولی ربطی به اونروز نداره .حلزون؟؟؟؟اون گل لباس رو میگید؟میام میگم چی شد
مامان آرتین
29 شهریور 92 2:35
چه جای باصفایی.آدم هوس میکنه بیاد شیراز. خدا بد نده چی شده؟؟؟؟؟


تشریف بیارید قدمتون بر سرو چشم.میگم
الهام مامان یسنا
29 شهریور 92 14:13
همیشه به گردش و تفریح. خوشگل و تپلی جونم چه حالی کرده آب بازی بهترین تفریح برای بچه هاست. قربونت برم تپلی نازم با اون دوغ خوردنت. نوش جونت خاله جون.
انشالله که اتفاق خیلی ناخوشایندی نبوده باشه. مامانی برای دخملی خیلی صدقه بذار.


ممنون از محبتت.چشم
لاله
30 شهریور 92 0:18
سلام
من مدتهاست یعنی به طور دقیق از دوسال و چند ماه پیش که خودمم همراه شما باردار بودم ، همراهتون بودم ولی به صورت کاملا خاموش
نه فقط اینجا بلکه از تو نی نی سایت همراهتون بودم. شاید عقایدمون خیلی خیلی باهم متفاوت باشه در مورد مسائل مختلف، ولی این مهم نیست.
من صفا و صمیمیت و مهربونی شما رو اینقدر دوست دارم که حد نداره اصلا. یاسمین هم که عشق منه
خودم که یه پسر دارم که متولد تیر ماه 90 هست.
همیشه دنبال میکنم صحبتها و عکسا و همه چیزتون رو از داخل نی نی سایت و گاها هم اینجا سر میزنم و از دیدن این خوشگل دختر لذت میبرم. شیرین زبونیاش رو میخونم و غش میکنم براش
فکر کردم انصاف نیست هیچی نگم و ننویسم.
بهرحال از خدا میخوام که همیشه کانون خانواده سه نفرتون گرم باشه و صحیح و سلامت باشین همیشه




ممنون از محبتت خانوم گل.انشاا.. شما هم همیشه لبتون خندون و دلتون شاد باشه
♥ مامی ملودی جون ♥
30 شهریور 92 10:58
اول از همه که خوشحالم خوش گذشته اما اتفاق بد و نگفتی حالا باید بمیریم و زنده بشیم
دوم اینکه هدی جون این حسینی کیه ؟ نکنه داری شوهر میکنی بی خبر


ممنونم.مینویسم در اولین فرصت.حسینی همکارشه دختره.خخخخخخ
♥ مامی ملودی جون ♥
30 شهریور 92 12:51
گفتم عروسیش نباشه ما رو دعوت نکنه . ما حسابی دلمون و صابون زدیما



مامان صدف
6 مهر 92 14:07
نوش جونت خاله.
ایشالله چشم بد ازت دور باشه. از بس خشگل و بامزه و فرفری هستی چشم میخوری.
خیلی عزیزی یاسمین.


ممنونم خاله جون. شما هم برای همه ما عزیزین
عموامیر
13 مهر 92 19:12
مبارک باشه 28 ماهگیت شکر خدا خوب شدی ماست خوردنشو ببین