یک آخر هفته پر گشت و گذار(پشت بام)
یادمه بچه که بودیم تمام بازیهامون رو توی حیاط انجام میدادیم من که عاشق خاله بازی بودم و همیشه گوشه حیاط یه قالی کوچولو و چند تا عروسک و وسایل آشپزخونه و....ریخته بودم و با دوستام بازی میکردم.
الان با این زندگی آپارتمانی و 24 ساعت توی چهار دیواری بچه ها دلشون میگیره ،حوصلشون سر میره نه تنها بچه ها ما که بزرگتریم هم دلمون هوای تازه و یه نسیم خنک کوچولو میخواد.
اینروزها پشت بام خونه ما حکم حیاط رو پیدا کرده ،عصرها که میشه با یاسمین شال و کلاه میکنیم و قالی برمیداریم و معمولا میوه یا شیرو توت وبادوم و.... میریم روی پشت بوم با هم بازی میکنیم ،شعر میخونیم و درباره آسمون و هواپیما و ابر و ماه و ستاره حرف میزنیم تا وقتی که بابا احسان هم از سر کار بیاد به ما ملحق شه و اذان رو هم بگن و اونموقع هست که دستای کوچولوی یاسمین ناخودآگاه به سمت اسمون میره و برا سلامتی همهههههههههههههههه اونایی که دوستشون داره دعا میکنه و هر کسی هم از قلم افتاد من بهش میگم و اون تکرار میکنه:
خدا مامان نیدا اوب بشه(اوب:خوب)
بابا ایسان اوب بشه
و.....
از صبح که پا میشه میگه:مامان خونک(خنک) بشه مییم پته بوم(پشت بوم)؟
گاهی روی پشت بوم میگه: مامان عدوس قتنگه بخون بیلخصم(قبلا میگفت بقرصم)منم باید بزن رو کاسه کوزه برا خانوم شعر عروس چقدر قشنگه بخونم یاسمین روی پشت بوم برقصه و کل بزنه و نقل بپاشه.
با دیدن هواپیما (هاپالو میگفت جدیدا میگه هبی پیما)کلی ذوق میکنه و بای بای میکنه میگه:مامان میای بییم مشد(مشهد)محمدم بیاد اب؟(خب)یا میگه :مامان داره میره مشد؟
گاهی دوتایی میخوابیم و یاسمین سرش رو میذاره روی دستم در باره آسمون و ابر و ستاره براش حرف میزنم.
اونقدر نسیم خوشی میوزه که یاسمین بلند میگه:بههههههه مامان باد اوبی میاداااا!
با اومدن غیر منتظره بابا احسان من میگم وااااااااای و میترسم برا همین یاسمین هر از گاهی بهم متذکر میشه :مامان بابا میادا نترتی!(نترسی)
میشینه به شکوندن بادوم و هر از 4 -5 تایی که میشکونه و میخوره یه دونشم به من میده و میگه: مامان جون یه توچولوش بخور اب؟.
دوست داره بره زیر کولرها و بشینه میگه: مامان تو هم بیا بعدم میگه :آخی جا نمیشی؟
گاهی میچرخه و داد میزنه ماماننننننن دوست دارمممممممممم.
-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!
ادامه دارد...