ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یک گردش نیمروزه و یک اتفاق بد(2)

1392/6/30 16:11
نویسنده : خاله هدي
1,349 بازدید
اشتراک گذاری

تا اینجا گفتیم که یاسمین رو بردم توی باغ بازی و گردش و تند تند ازش عکس میگرفتم.

 

تا اینجا خوب بود تا اینکه یاسمین رو بردم دستشویی و اومدیم نشستیم توی آلاچیق دور آلاچیقمون پرده کشیده بودن یاسمین فکر کرد پرده خیلی سفت و محکمه و میتونه با دستاش بهش تکیه بده همون لحظه که تکیه داد یهو ول شد پایین و غیب شد منم نمیدونستم اون پشت چیه ؟آبه؟سنگه؟فقط یک جیغی کشیدم و یا امام حسین گفتم که بعدش فهمیدم چقدر صدام بلند بودهساکتو رفتیم دیدیم یاسمین از ارتفاع یک متری افتاده روی سیمانها و خدارو شکر که سرش و چشماش به سنگهایی که کنار دستش بود و تیز بود برخورد نکرده بود.

بمیرم که اونقدر مظلومه و البته شیطون که همش ١٠ ثانیه گریه کرد و تا اومدیم توی آلاچیق گفت بریم آب بازی بریم آب بازی.

-قلبم خیلی ناراحت بود حس بدی داشتم ،این حس رو قبلا هم داشتم وقتی احسان دستش شکست ناراحت تا عصرش بغض کرده بودم و خودم رو نگه داشتم گریه نکنم سرم درد گرفته بود میخواستم خودم رو بزنم به اون راه ولی نمیشد! دیگه دم غروب بغضم ترکید و گریه کردم بازم گریه داشتم که نمیشد جلوی یاسمین گریه کنم تا میومدم یه کم فراموش کنم باز همه از این اتفاق حرف میزدن و حالم بد میشد هر وقت قیافشو میدیدم مخصوصا بعدش که چشمش پف کرد توی دلم بلوا میشد،هیچ کس تا این اندازه ناراحتی من رو درک نمیکرد حق هم داشتن چون هیچ کس جز من مادر یاسمین نیست ،برا همین بحث فقط بحث داغ زخمی شدن یاسمین بود تمام مدت ابروتا اینکه آخر شب یاسمین با کارهاش حسابی خندوندمون سر قضیه شکمو بازیش برا خوردن همبرگر و من هم دیگه کلی از کارهاش خندیدم و خدارو شکر بهتر شدم،شب تا صبح توی دلم همش یه حال بدی بود همش بلند میشدم نگاش میکردم اشکام هم میریختن بی اختیار بازم فرداش یه دل سیر گریه کردم و البته خیلی هم خدا رو شکر کردم که آسیب جدی ندیده عزیزم.اصلا صحبت کردن در موردش برام سخت بود برا همین تو این ٨ روزه چیزی ننوشتم خیلی بهم سخت گذشت .اصلا یاد آوریش آزارم میدهگریه.

-انشاا... همه عزیزامون همیشه در پناه حق سلامت باشن.

-الان خدارو شکر زخماش تقریبا خوب شدن.

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته شده!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (36)

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
30 شهریور 92 13:46
ما هم کلی غصه خوردیم به خدا و هر روز برای این دو تا جوجو داریم صدقه می دیم
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
30 شهریور 92 13:51

خداروشکر که به خیر گذشت.انشااله دفعه بعد چشم زخماش به من بخوره. دیگه غصه نخور


بخوره تو سر دشمنمون .چرا تو سر تو بخوره اونموقع باید غصه تورو بخوریم
مامان آيسو وآيسا
30 شهریور 92 14:26
واي عزيز دلم بميرم برات...
خيلي دلم گرفت...
واي خدا رحم كرده بميرم برات عزيزم كه اينجووووري اوف شدي....


خاله جونم دیگه نگران نباشید خداروشکر به خیر گذشت.ممنونم
خاله هدی 2
30 شهریور 92 15:33
عزیزم ایشالله همیشه بلا ازت دور باشه هم از تو هم از تمامی بچه های دنیا
با دیدن عکسات که صورتت زخمی شده دلم غش رفت


انشاا...ممنون
الناز مامان طاها
30 شهریور 92 15:52
الهی بمیرم خاله جون
شکر خدا که به خیر گذشته
مامانی هر روز واسش اسپند دود کنو صدقه بذار کنار


خدارو شکر
شبنم
30 شهریور 92 15:56
سلام مامان ندا جون،بابا خدا خیلی یاسی تپل رو دوست داشته که به خیر گذشته،کاشکی اینقدر این عکسای گوگولی رو براش نذارین یا همش براش اسفند دود کنید آخه این یاسی خیلی ماه و خوشگله،امیدوارم خدا از چشم بد حفظش کنه،بالاخره" بازی اشکنک داره سر شکستنک داره "دیگه،روی ماهش رو ببوسید


خیلی خدارحمش کرد.صدقه که کار هرروزه
مامان دخترا
30 شهریور 92 16:39
خدا رحم کرده ندا جون.
خیلی رحم کرده.درست قسمت چشمش بوده.
حتما براش صدقه بذار.
مدام براش ذکر لا حول و لا قوه الا بالله رو بخون.
و بسپارش به خود خدا.


آره خدا خیلی رحمش کرد.میخونم براش به خدا
مامان آرتین
30 شهریور 92 17:02
الهی بمیرم خدا رحم کنه به دل مادرا..
خدا پشت و پناهت باشه عزیزم


واقعا.انشاا...
بهاره مامان ونداد
30 شهریور 92 17:10
وای عزیزم خدا بهتون خیلی رحم رکده چه جای بدی هم خورده زمین عزیزم صدقه یادت نره براش کنار بزاری واقعا مثل یه معجزه نجات پیدا کرده


صدقه که کار هر روزه.خدا واقعا رحم کرد
مامان گلی
30 شهریور 92 18:09
الهی قربونش بشم اشکم درامد بادیدن صورت دختر خوشکلم خدایا همه فرشته های بی دفاع را ازچشم بدوناپاک وحسود حفظ کن یاسمین منو ازاتفاقهای بد دور نگهدارو حفظ کن .نداجون میدونم چی کشیدی منم دقیقاً در موقیت تو قرار گرفتم وقتی مسعود 1سال و3ماهش بود ومیترا را حامله بودم مسعود از پنجره ماشین افتاد پایین من اینقدر گریه کردم و حرس خوردم که میترا داشت سقط میشد. ودیگران هم حال منودرک نمیکردند که چقدر حالم بدبود


ممنون از محبتتون.واقعا هیچ کس حال مادر رو درک نمیکنه

فاطمه
30 شهریور 92 18:58
وای عزیزم چی دارم می بینم یاسی من چرا زخمی شدهمن که دارم از غصه میمیرم ندا جون براش اسپند دود کن اصلا دوست ندارم یاسی رو این شکلی ببینم از صورت ماهش ببوسید


حتما عزیزم.به خدا من شرمنده شمام
♥ مامی ملودی جون ♥
31 شهریور 92 13:41
الهی فدای اون صورت ماهت بشم که اوخ شده خدا رو شکر که بلای جدی تر سرت نیومد. اسفند دونه دونه دونه چشم نخوره یدونه
مامان قندعسل
1 مهر 92 1:01
نداجون دیروز داشتم با گوشی وبلاگ یاسمین زهرا را چک میکردم که آرتین اومده گوشیو از دستم گرفته و میگه این دادمین دهلاس


فداش بشم
مامان آرتین
1 مهر 92 3:39
خصوصی
هدیه جووووووووووووون
1 مهر 92 12:39
سلام
ببخشید متاسفانه من خیلی وقته نیومدم اینجا
ماشالاااااااا خیلی بزرگ و خانوم شده خدا حفظش کنه
انشالاااااااااا که زود زود خوب خوب میشه



ممنونم. لطف کردین خاله جون
مامان اسما
1 مهر 92 13:45
اخه الهی بمیرم بس که این دخمل نازوملوسه چشم میخوره دیگه مامان نداجون براش تندتندصدقه بده خیلی مواظبش باش
فاطمه مامان زهرا مسافر كربلا
2 مهر 92 1:26
عزيز دلم
مامان آترین
2 مهر 92 2:33
وای خیلی ناراحت شدم مامان یاسی جون خدا خیلی رحم کرده مراقب یاسی باش واسش صدقه بده الهی بمیرم
سارا مامان شايان
2 مهر 92 9:26
سلام دوست عزيز من سارا مامان شايان هستم. پسر من اول خرداد 90 به دنيا اومده و زمان بارداري گاه گاهي با نام سارا مطلب مي نوشتم. البته خيلي كم . يعد از اونم هر از گاهي به مطالب كلوپ سر ميزدم و از تجربيات شما در مورد پسرم استفاده مي كردم. يعد از اونم كه مي خواستم براي كلوپ مطلب بنويسم اجازه نوشتن نداشتم. از دوست عزير مدير كلوپ هم چندين بار درخواست كردم اجازه بدن ولي جوابي برام نيومد و يا من نمي دونم از طريق كجا بايد اين اجازه رو ببينم. فقط مي خواستم بگم قصد من اصلاً فضولي نيست و اينكه چون من كارمندم و هميشه اينترنتمون وصله يه بار كه مي يام تو كلوپ تا آخر وقته كاري نشون مي ده كه ON هستم. مي خواستم بگم كه از شما ممنونم كه بر خلاف دوستان ديگر كلوپ بسيار مودبانه برخورد كرديد و توهين نكرديد. آدرسه كلوپه دختر قشنگتونم از قبل داشتم و الان به يادم اومد و به فكر افتادم مطلبمو تو وبلاگو كوچولوتون بنويسم . ببخشيد پرحرفي كردم. فقط خواستم ابهامات بر طرف بشه و بگم كه من امكان نوشتن نداشتم وگرنه از همون روز اول خودمو معرفي مي كردن. حتماً دوستان ديگه كلوپ هم به اين دليل نمي تونن خودشونو معرفي كنن. ببخشيد پرحرفي كردم دختر گلتونو ببوسيد
سمیرا مامی سایان
2 مهر 92 10:23
اوخیییی عزیز دلممممم اول بگم عکساش فوق العاده شده موفرفریه نانازی الهیییییی خدارحم کرده هاااا عزیززززممممم ایشالا دیگه از این اتفاقا واسه دخمل موفرفریه خوشگلمون نیوفته آمییییییییییین
بیمه سامان
2 مهر 92 14:57
بچه ها شیشه عمر و سرمایه زندگی پدر و مادرند. بیایید برای شیشه عمرتان سرمایه گذاری کنید.پس از پرداخت حداقل 10 سال حق بیمه عمر، اندوخته قابل تبدیل به مستمری داشته باشید. با خرید یک بیمه نامه عمر در جشنواره بزرگ سامان شرکت کنید. فقط با تکمیل فرم در سایت www.bestlifeinsurance.ir (لطفا در فرم اسم وبلاگ را وارد کنید تا با خرید بیمه نامه عمر یک بیمه نامه آتش سوزی و حوادث خانواده جایزه بگیرید.) بیمه عمر و تشکیل سرمایه سامان
مامان دینا جون
2 مهر 92 21:21
ای وااااااای عزیزم قربون اون صورت خوشگلت بشم من خدارو شکر به خیر گذشته.
مامان ثمین
3 مهر 92 1:50
لام عزیزم خوبین پس نظر من کو بازم بهتون نرسید؟ اهی چقدرناراحت شدم خاروشکر که اتفاق خاصی نیوفتاده دختر نازنینمون از چشم بد دور باشه انشاله قربونش برم
عسل
3 مهر 92 9:18
سلام خیلی وقته وبلاگتونو دنبال میکنم حدود چند ماهه.
تو رو خدا بیشتر مراقب یاسمین زهرا باشین. براش آیه الکرسی بخون و داخل وبلاگ هم اگه امکانش هست آیه الکرسی بگذار.
ایشالله خدا محافظ و نگهدارش باشه و همیشه سلامت باشه. زندگیتون پر برکت بانو جان

ممنونم خیلی لطف دارین. چشم
♥ مامی ملودی جون ♥
3 مهر 92 14:10
ندا جون ممنون بابت توجهت اون پست اصلاح شد از دست این اس ام اس های شاهکار ملت
شقایق مامان آرشا
3 مهر 92 14:49
خاله فدات چرا اینجوری شدی خدا را شکر آسین جدی ندیدی
شبنم
3 مهر 92 15:43
سلام،مامان مهربون یاسمین جون بابا ما که دلمون آب شد اینقدر اومدیم چک کردیم خبری از سلامتی یاسمین نذاشتین،زودتر آپ کنید دیگه دلم برای یاسمین کوچول تنگ شده
مامان خورشید
4 مهر 92 20:48
الهی بمیرم خالههه


خدانکنه خاله. انشااله همیشه سالم باشین. منم خوبم خداروشکر
مامان صدف
6 مهر 92 14:05
الهی بمیرم
من الان این پستو دیدم.
خیلی ناراحت شدم به خدا.
یاد اون روزی افتادم که صدف با سر رفته بود تو چارچوب کرکرهء یه مغازه. از وسط پیشونیش یه خط کبود کشیده شده بود تا بقل لبش
خدا برا هیچ مادری نیاره.
الان که یاد اون روز افتادم باز چشام پر اشک شد. بچم یه سالش بود.
خدا رو شکر به چشم یاسمین جون آسیب نرسید.
خدا رو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر

خدا همه بچه ها رو حفظ کنه انشااله. ممنونم عزیزم
مامان طاها
6 مهر 92 14:09
خدا رو شکر که خطر رفع شده. وقتی صورت ماهشو دیدم دلم لرزید. مامانی براش صدقه کنار بزار و اسفند دود کن.
مهدیه
7 مهر 92 16:05
الهی دورت بگردم.. عزیزم.. خدا چه قدر بهش رحم کرد.. خدایا خودت مراقب این فرشته ها باش.. خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به خیر گذشت.. نمیگم براش صدقه بذار که مطمئنم میذاری..
فرناز مامان ایلیا
8 مهر 92 21:18
الهی من فداش...نزار این عکسهارو دلم آب شد براش...قربونت برم من خاله ... انشاالله دیگه اینجور اتفاق های بد ازت دور باشه...
امیر مهدی و عمی
9 مهر 92 14:56
سلام عزیزم وقتی عکس فرشته کوچولورو دیدیم واقعا نگرون شدیم خداروشکر که بخیر گذشته ولی واقعا خدای مهربون مثل همیشه حافظ و نگهدار این فرشته هستش دوستتون داریم
مامان بهار مهرنگار
11 مهر 92 1:04
عزیزم خیلی ناراحت شدم .ولی خیلی شیرینه
مامانی پیش ماهم بیا


ممنونم . حتما
مامان حنانه زهرا
13 مهر 92 18:26
آخی نازی مامانی براش ان یکاد بگیرین
چش میخوره گلم


چشم حتما. خاله هدی براش یه گردنبند جوشن کبیر گرفته. الان میندازه گردنش
عموامیر
13 مهر 92 19:06
عمووووووووووووووووووو جون فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت خدای مننننننننننننننننننننننن
عشق عموییییییییییییییییی بوسسسسسسسسسسسسسسسس خدارحم کردههههههه واقعاااااا فدای اون چشات

عمو امیر پس کجایی شما؟؟