برگشت به وطن
روز مانده به يكسالگي ياسمين زهرا
امروز قرار بود ياسي اينا ساعت سه بپرن بيان ولي وقتي ساعت دو خوشحال و مسرور و بعد از يه روز خسته كننده و آتيش زنگيدم به مامان ندا، گفت من كه به ماماني گفتم 5 ساعت تاخير داريم... ترسيدم گفتم بعدا ميزنگم (آخه من چيكاره بيدم؟؟) . رفتيم و با ماماني كه از صبح همراه من دنبال كاراي تمديد گواهينامه بود غذا گرفتيم و برگشتيم خونه. ماماني گفت كه ندا خانم فرمودن چون مشهد بارندگيه، يه پيامك براشون فرستادن كه ملت 5 ساعت تاخير دارين، ديرتر بياين كه نخواين غر بزنين. خلاصه من و ماماني هم كه مي خواستيم بريم فرودگاه پيشوازشون يه ناهار عالي زديم تو رگ و بعدش يه خواب اساسي زير پنكه! بهار زيباي شيراز دوباره رفت و ما مونديم و گرما و خفگي و آتيش گرفتن. پناه برخدا همين كه 14 ارديبهشت رد شد، هوا شد عين جنگ تابستون.
حالا حدود 8.15 شبه و تازه اذان گفتن و ماماني مشغول نماز و جواب تلفنه (اين تلفنه يكي درميون ميزنگه و فك و فاميلا و قوم و خويشا هستن- نمي دونم امروز چي شده؟!) قراره ساعت 8.30 اينا بپرن ولي هنوز نزنگيدن كه سوار شدن يا نه. به نظرتون خودم زنگ بزنم؟ بذار يه زنگي بزنم ... جواب نميده.. ولش كن بعد ميگه به ماماني كه گفتم....
انشااله به سلامتي برگردين ولي امشب نمي تونيم بيايم پيشتون و باباجون بابا احسان زحمت ميكشن ميان دنبالتون. تا شما برسين و از فرودگاه اونور شهر بياين حدوداي 11-11.30 شبه و خسته اين و سركار عليه (ياسمين گل بانو) هم احتمالاٌ خسته اي و انسان ضايع كن. انشااله فردا همديگرو مي بينيم... زيارت قبول خوشگل خوردني... به سلامت برگردين...
اينم چندتا عكس از هفته قبل و با حركات ريتميك نشسته ياسمين گل بانو كه حوصله تون سر نره:
جيگر طلاي خود خودم
امروز ياسي خانم يازده ماه و بيست و يك روز داره!
پی نوشت: الان ساعت ٢٠.٤٥ مامان ندا زنگید و درحالیکه صدای گریه شادخترو میومد گفت که نشستن تا بپرن ... سالم بیاین منتظریم