ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

و اما درباره سفر

1391/2/20 22:13
نویسنده : خاله هدي
727 بازدید
اشتراک گذاری

                                                       شکلکهای جالب و متنوع آروین

روز مانده به یکسالگی یاسمین زهرا

-این پست توسط مامان یاسمین زهرا نوشته میشه!

-سفر ما به تهران و شمال کشور در عرض چند دقیقه و به دعوت آقا به مشهد تغییر کرد.

- یاسمین خوش سفر ایندفعه در روزهای پایانی یکسالگی به پنجمین سفرش رفت.

-پنجمین سفر یاسمین مصادف شد با شیطنتهای بی حد و حساب ایشون که اصلا سابقه ای نداشته!

-سوغاتیی که یاسمین از مشهد برامون آورده جیغهای سر سام آوره!!!!!

-در طی حادثه ای شگرف ایشون از بچه ها توی حرم یاد گرفتند که دیگه سینه خیز بسه و باید چهاردست و پا برن!

-و پیشرفت جدید یاسمین و هدیه اون به بابا احسان اینهههههههههه:از روز آخر توی مشهد بابا هم شده مامان یعنی یاسمین بیشتر اوقات باباش رو هم مامان صدا میزنه!هههههه

 -چه در رفت و چه برگشت توی هواپیما بسیاار اذیت کرد حالا بازم به رفتنمون برگشتن که پدر مسافرارو دراورد با اون جیغهای فوق بنفشش.

-توی هواپیما تمام پارچه های یکبارمصرف روی صندلی هواپیمارو از جاکند (2صندلیه جلو و دو صندلیه عقب).

-توی هواپیما هرچیزی که جلوی صندلیمون بود اعم از کیسه تهوع و...........به زمین پرتاب کرد.

 

-١٠٢٧٨٩٢٤٨٢ دفعه عینک بابا احسان رو باشوق و شورو آهنگ پیروزی از روی چشم بابا برداشت و حسابی چرب و کثیفش کرد.

-توی هواپیما با دهانش انواع صداهای بیتربیتی رو برای مسافرای صندلیهای بغل در آورد.

-هزار بار روسریه مامان رو کشیدو کله زد.

-برای همه بوس میفرستاد و بای بای میکرد.

-توی کالسکه لم میداد و پاهاش رومیگذاشت بالای دسته کالسکه و خیلی با حال میشد.

- شبها تا صبح نق میزدو گریه میکرد و درست نمیخوابید.

-اونقدر توی رستوران اذیت میکرد و نمیذاشت من غذا بخورم(نون پرت میکرد زمین نوشابه میریختو...)که کارکنای هتل دور از چشم رئیس هتل که ظاهرا خیلی حساس بود غذا میفرستادن اتاقمون .

-توی حرم همش در حال نماز خوندن بود و همیشه 3-4 تا مهر باید برا یاسمین زهرا میاوردیم تا نماز بخونه و البته کتاب دعا هم میخواست و ادای ما رو در میاورد و هی لب میزد یعنی داره میخونه اما چون وسط راه یادش میرفت کتاب بخونه یهو کتاب رو له و لورده میکرد براش یه کتاب قصه خریدیم(کدوی قلقله زن)و اونو میدادیم دستش.

-همه روحانیها رو به اسم آقا میشناسه.

- با یه قرار نینی وبلاگی با خانواده مهربون کیمیا جون، دوستای مهربونی پیدا کردیم که هنوز نیومده دلمون براشون تنگ شده حسابی.

-این یکی از سفر بهترین سفرهای مشهدی بود که رفتیم و بهمون خیلی خوش گذشت.

خداروشکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عمه زهرا
20 اردیبهشت 91 20:46
عروسک عمه ماه شدی با این چادر خوشکلت قربونت برم بوووووووووووووس
کودکانه های من
20 اردیبهشت 91 21:06
انشالله همیشه به سفر
یاسی رو بوس کنید
ماشالله هزار ماشالله خانوم شده واسه خودش
راستیییییییی
خاله هدی جون خودم دلم برات تنگیده اساسییییییی


مرسي. ميام سراغت خاله كوچولو. منم براي دستنوشته هات دلم تنگيده
خاله جون
20 اردیبهشت 91 21:08
ای جونمممم... پس یه کم مامانیو اذیت کردی؟؟
مامانش پس چرا زیاد عکس نمیذاری از یاسمین مطمئنم که کلی عکس گرفتید ازش تو این سفر ما منتظریم...


مامانش خيلي تنبل شده. عكس ماه گرفته از دخملو
مامان دخملی
20 اردیبهشت 91 22:25
ای جانم من که خیلی این خانم فسقلی رو دوست دارم
نگین مامان رادین
20 اردیبهشت 91 22:27
زیارت قبول عزیزم مارو هم دعا کردی خاله جون؟ قربونت بشم که حسابی شیطون شدی فدای شیرین زبونیات
مامان گلی
20 اردیبهشت 91 22:41
این آب وهوای مشهد بچه هارا جیغ جیغو بار میاره چقدر توی چادر عربی نازشدی خانم .قربونت بشم که حرمت حرم آقا رانگه داشتی حجاب کردی
میترا
21 اردیبهشت 91 1:21
هر کاری کرده خوب کاری کرده
فکر کنم جیغ ها رو از کیمیا یاد گرفت


آره احتمالا همين طوره. چون يه كم هم قد كشيده و مودرآورده كه فكر كنم اونم از كيميا ياد گرفته باشه
میترا
22 اردیبهشت 91 1:13
قربونش بشم... با اون موهای خوشگلش