ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

یاسمین زهرای خوردنی خودم

1392/5/12 10:36
نویسنده : خاله هدي
1,000 بازدید
اشتراک گذاری

این روزای دوسال و دوماهگیت دلم بیشتر میخواد بیای و من بخورمت. هرچند که اصلاً خوشت نمیاد بعضی ها که یکیشون هم این بنده حقیره ماچت کنن. ولی من دزدکی هم که شده باشه میام سراغت و یه بوس کوشولو میکنم از اون لپای خوردنیت. آخه خودت که نمی دونی دو تا لپ داری ماه، تپل و خوشمزه شیرین تر از عسل یه جورایی اصل لپه!بغلسفت و اورجینال! هرچی بیشتر این روزها محمد کوشولو اجازه میده که بوسش کنیم و مرتب و پشت سرهم ماچمون می کنه ولی تو دریغ میکنی این لپای خوشمزه ات رو. البته برای باباجون و مامان جون و خاله سارا و محمد کوچول که آزاده ولی روی یه شیطنت خاصی نمیذاری منم لذت لپاتو ببرم!گریه

شیرین زبون، مهربون، باهوش و با معرفتی اساسی! (البته به جز قضیه بوس که کمی نسبت به این حقیر کم لطفی!گریه)

دیشب جمعه 11 مرداد92 (24 رمضان1434) خیلی مزه ریختی. خیلی وقته کامل حرف میزنی و مدام در مورد همه چی اظهار نظر میکنی ولی زبونت بچه گونه است. لباتو غنچه میکنی و با صدای خیلی نازی، کودکانه حرف میزنی. از حروف ت و د زیاد استفاده میکنی. اینه که میگم خیلی ناز حرف میزنی. اما دیشب متوجه شدم حرف زدنت داره یه جورایی واضح تر میشه. شنیدم حرف "ز" و "س" (وسط واژه ها) رو کمی واضح تر و بیشتر بیان می کردی. دوست ندارم زودی مثل ما بشی و حرف بزنی با همون زبون خودت خیلی خوشمزه تری.

کلاً دوست داری از همه چی سر دربیاری. تا تلفن زنگ میزنه می پرسی کیه؟ تا در میزنن، می ری ببینی کیه. تلفن که تموم شه، می پرسی: کی کی میگه؟ (چی چی میگه). درمورد هر موضوعی که صحبت کنیم سوال می پرسی که درست برات توضیح بدیم. مثلا اونروز درمورد کوچولویی های بابا هادی و شیطنت هاش می گفتیم بهم گفتی: برام بوگو (بگو) و من یه ذره حرف زدم و تو کلی ذوق کردی.

لهجه ات بامزه شده! شیرازی حرف میزنی ناز ناز ولی این چندروزه یهو بعضی جاها همچین لفظ قلم صحبت می کنی که می مونیم مامانت بچه تهرون بوده یا بابات!بغل

دیشب تا اومدی مامان جون بغلت کردن تا ببرنت پیش باباجون هادی که یک هفته ندیده بودنت و سه چهار روز، وحشتناک سراغتو میگرفتن. اما یهو دیدیم یه کوشولو خانی به اسم محمد ناناز داره با اون قدمهای کوچیکش دنبال شماها تند تند و یه جورایی تلوتلوخوران میدوه و صدای خاله نداش میزنه: گیدا گیدا! یعنی ندا صبر کنین! مامان جون تو رو گذاشتن زمین و محمد پرید و دست انداخت دور گردنت و لپای نازت رو بوسید. جیغ همه مون رفت هوا! این چندوقته این داستان شماست. محمدی ناز و مهربون، مدام میخواد لپهای نازت رو بوس کنه و تو هم با یه شرم دخملانه و کودکانه آروم میخوای از دستش فرار کنی. خلاصه، این وسط بعد از چهار سال که مامان و بابات باهم ازدواج کردن، غیرت بابا احسانت به جوش میاد که دیگه بسه، این پسره چرا هی دخترمو ماچ میکنه!قهقهه (البته به این صورت نمیگه ولی خب منظورش اینه دیگه!چشمک) یا اینکه یه جورایی خودشو با موبایل یا روزنامه سرگرم میکنه که مثلاً حواسش پرت بشه که نبینه داداش محمد لپای خوشگل تو رو می بوسه!خنده محمدی هم که ول کن نیست، آخه از بس مامان و باباش و همه ماچش میکنن و می چلوننش، فکر میکنه باید اونم تقلید کنه!ماچ

خلاصه، دیشب تا رفتی توی بغل بابا هادی، محمد دوباره داد زد: بابا! بابا! یعنی اینکه بابا منم هستم منو هم بغل کن. دوتایی رفتین توی بغل بابا هادی. جالبه، با اینکه باباجون رو کمتر از بقیه می بینین ولی دوتایی تون عجیب عاشقش هستین و اگه یکی بره پیشش اون یکی هم باید بره توی بغلش. یه جورایی به هم تو این زمینه حسادت می کنین.این وسط بابا هادی عشق میکنه با این خوشگلای دلبرمژه.

توی بغل بابا هادی بودین که مامان جون یهو خطاب به محمد گفتن: دلت برای خونه تون تنگ شده؟ که یهو تو فکر کردی مامان جون دارن از تو سوال میپرسن و جواب دادی: نه دلم برای بابا هادی تنگه! با این جمله ات دلمون غش رفت. آخه مامانت توضیح داد که توی ماشین گفتی: بریم خونه مامان جون طناز، دلم برای بابا هادی تنگه! یه هفته بابا رو ندیده بودی و دلت تنگ شده بود.

جای همه خالی، افطاری یه آبگوشت مشتی یخنی عدس و کلم (شیرازی) داشتیم. شما یاسمین خانم هم نشستی سر سفره و هی شیطنت می کردی. تا اینکه لم دادی روی پای من و وقتی دیدی دارم لیمو می ریزم روی غذام ازم لیمو خواستی و با اون تریپ خاصت موقع زور زدن که زبونت رو میاری بیرون، شروع کردی به فشار دادن لیمو، طوری که همه هیکلت که قسمتیش رو به من تکیه داده بودی می لرزید. بعدش، مثل داش مشتی های قدیمی یه پات رو جمع و یکیش رو عمودی کردی و نون رو مینداختی وسط یخنی و بعد میذاشتی توی دهنت. همه مون افتاده بودیم روی خنده و لذت می بردیم از این نحوه خوردنت. خودت هم که متوجه ما شده بودی هی می گفتی: بخندین! وسط غذا خوردنت که معلوم بود خیلی داری لذت می بری، یهو خطاب به مامان جون گفتی: مامان جون طناز، نمنون! (مامان جون شهناز، ممنون!) و این جمله رو خطاب به مامان جون که این غذای خوشمزه رو درست کرده بود دو بار تکرار کردی.

بعد از غذا، بحث مهمونی امشب خونه شما بود که برگشتی با یه حالت ناراحتی و سوال گونه ای به مامان جون گفتی: خونه ما نیومدی مامان جون طناز! که دوباره جیغ ما رفت هوا! مامانم میگفت تا حالا از من گِله (شکایت) نکرده بودی عزیزم و تو دوباره جمله ات رو تکرار کردی و بعدش هم به بابا هادی گفتی. همه قول دادیم که فردا (یعنی امشب) بیایم خونه تون و شما دوباره لیست خرید دادی. گفتم چی برات بخرم؟ گفتی: پاتیل (پاستیل). که مامان و بابات گفتن یه عالمه داری و نخوردی ولی بازم درخواست خرید می دی. یه جعبه آدامس هم پیدا کردی و توی بغل مامان جون بودی و هی داد میزدی: آله ادا برام آدانس ازینا میقری؟ (خاله هدی برام از این آدامسها میخری؟) منم گفتم باشه میخرم. تلویزیون داشت پیام بازرگانی نشون میداد و تبلیغ پفک چاکلز که دوباره همونجور که روت به سمت تلویزیون بود گفتی: آله ادا برام ازینا میقری؟ منم گفتم باشه بزرگتر که شدی برات میخرم. از روی مبل خودت رو نزدیک بود پرت کنی پایین، درهمون حالت گفتی: آله ادا یخمک داری؟ که من شاخم دراومد آخه این چند وقته فقط یکبار اسم یخمک رو آوردیم و تو فقط سراغ بستنی یخی رو می گرفتی. قبل از همه اینا هم گفتی: من بتنی گابی میقام. (من بستنی گاوی میخوام) و دستت رو دراز کردی و گفتی: بگل! تا بغلت کنم و ببرمت تا خودت بستنی گاوی (عکس گاو روی بسته اش هست) رو از توی فریزر در بیاری. تا برداشتی گفتی: برا محمدم هس؟

مامان ندا ازت پرسید: باباجون ابراهیم وقتی کوچولو بوده توی شکم کی بود؟ تو گفتی: نانا جون (به مامان بزرگ بابا احسانت میگی ناناجون درصورتیکه همه میگن حاج خانم). بعد مامان ندا گفت من کوچولو بودم تو شکم کی بودم که جواب دادی: مامان جون طناز. بعد من پرسیدم بابا احسان تو شکم کی بوده که خندیدی و گفتی: مامان ندا، گفتم کی؟ با شیطنت خندیدی و گفتی: آله اَدا !تعجب

داشتم فیلم نگاه می کردم که گفتی: آله اُدا بیا بریم اتاق مامان جون طناز. (خاله هدی بیا بریم اتاق مامان جون شهناز.) منم گفتم باید از مامان جون اجازه بگیری. شما خانم خانما هم به مامان جون گفتی: ادازه مامان جون طناز بلیم اتاق؟ (اجازه مامان جون شهناز بریم اتاق؟) بعد جمله ات رو تصحیح کردی: ادازه بیدین بلیم اتاق مامان جون طناز؟ (اجازه میدین بریم اتاق مامان جون شهناز؟) بعدش با مامان جون رفتین اتاقشو و ... لوازم آرایشی دیگه برای مامان جون نمونده آخه سرکار علیه، عاشق کشیدن رژ لب به روی دیواری و البته پشت یه قاب بزرگ که مامان جون گذاشتنش روی زمین تا بذاریمش توی انبار، برای خودت اثر هنری خلق می کنی و کلی ذوق می فرمایی! مامان جون مهربون هم که بسیار صبوره، اصلاً خم به ابرو نمیاره و همش میگه: بچه اس، نباید هی بهش بگیم نکن! ولی سرکار اساساً از این صبوری مامان جون و این وضعیت نهایت استفاده رو می بری و وقتی تشریف می بری خونه تون، یه میدون جنگ رو تحویل مامان جون شهناز میدی!آخ

فقط اینو بگم خیلی ماهی، خیلی نازی، دلم میخواد یه سیر بخورمت. اما تو همش میگی: نخول نخول! (نخور نخور!) فقط از راه دور یه ذره لپتو می فرستی که بذارم لای پلو بخورم!قلبقلبماچماچ

خاله هدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

کتاب هنر ميلياردري ( راز و رمز ثروتمند شدن )
13 مرداد 92 1:15
کتاب هنر ميلياردري ( راز و رمز ثروتمند شدن ) ------------------------------------------------------- فقط با 5000 تومان آينده اقتصادي خود را دگرگون کنيد ... با 5000 تومان صاحب يک کتاب الکترونيکي 500 صفحه اي شويد ... *هم قيمت با يک کارت شارژ 5 هزاري ايرانسل * تخفيف 40 درصدي قيمت کتاب تا پايان هفته ... *خريد آسان و مطمئن از درگاه بانک ... *دريافت آني فايل پس از واريز .... *امکان کسب درآمد از خود کتاب براي اطلاعات بيشتر و خريد وارد آدرس زير شويد... http://upshoping.mihanblog.com/
مامان فاطمه کوچولو
13 مرداد 92 1:59
سلام خدا حفظش کنه. چقدر عزیزه ماشالله و چه اسم قشنگی داره
تاتیانا و عموی
13 مرداد 92 9:00
ای وروجک شیرین زبون قیافشوووووووووووببیننننننننن انصافا که شیرین زبون هستییییییی یاسمین زهراااااااااااااااا دوژژژژتتت دالمممممممممممممم
مامان آيسو وآيسا
14 مرداد 92 14:13
اي شيطون ناز وخشگل وشيرين زبون
گلوله نمكي دختر ناز هزار ماشالله


ممنون خاله جون