من و یاسمین زهرا
دیشب خونه یاسمین زهرا مهمون بودیم و همه چی عالی عالی بود. ندا سنگ تموم گذاشته بود. طوری که غذای اصلیش توی سفره جا نمی شد. یه چندتایی عکس با دوربینم گرفتم که بعداً میذارم تا همه ببینن و بدونن من چه خواهر کدبانو و هنرمندی دارم. دوربین ندا بنده خدا که توسط یاسمین زهرا ترکونده شده و فعلاً نمی تونه عکسای قشنگ بذاره. (بچه دوربین حرفه ای مامانش رو زده زمین، لنزشو ترکونده اساسی!)
مهمونی دیشب خیلی خوب بود ولی بنده دچار افسردگی شدم، چون یهویی امشب نوبت افطاری من رسید و منم قراره غذای آماده از بیرون بخرم بدم مهمونای خدا! افسرده شدم برای اینکه سفره امشب در مقایسه با سفره خونه یاسمین زهرا اینا خالی از هر هنر و کدبانوگریه. فقط باید امیدوار باشم طعم غذا خوب باشه که اونم بنده توش دخیل نیستم!!!
راستی دیشب هم یک کیک خوشگل خریدم برای تولد خاله سارا و سوپرایزش کردیم. هدایاشو هفته قبل داده بودیم ولی چون تولدش درست شب شهادت حضرت علی (ع) بود کیک و جشن نگرفته بودیم که دیشب جبران کردیم.
قسمت عشقولانه دیشب هم نشستن یاسمین زهرا توی بغلم موقع شام بود و یه عالمه ماچ های من رو لپهای خوشگلش. موقع شام محمد رو صدا کردم تا بیاد پیشم بهش غذا بدم، در کمال ناباوری خانم خانما دوید و اومد نشست توی بغلم. (این حس حسادت رو اینجور وقتها خیلی دوست دارم!) موقع رفتن ما هم بهونه گرفت و من بغلش کردم تا دم در ماشین. توی آسانسور بهش گفتم فردا شب بیا خونه ما. گفت: کی کی برام میقری؟ (چی چی برام میخری؟) گفتم: میخوام شام بخرم، چی دوست داری؟ گفت: من پیتا دوس دارم، قمبرگر دوس دارم. (پیتزا و همبرگر) گفتم: کدومو بخرم؟ گفت: پیتا و قمبرگر برام بقر. من دوتاش دوس دارم. گفتم: لازانیا هم دوست داری؟ گفت: دوس دارم بقر!
موقعی که بغل باباش بود و ما داشتیم می رفتیم. دوباره محض یادآوری بهم گفت:
آله ادا، تردو (فردا) برام پیتا و قمبرگر بقر!
چشم رو چیشُم! شمو امر بفرموین.
(چشم روی چشمم، شما امر بفرمایید.)