ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

چهار ماهگی

چه زود می گذره! انگار همین دیروز بود که همگی از هشت و نیم صبح توی بیمارستان دنا جمع شدیم و منتظر بودیم مامانیت بره اتاق عمل و تو رو به ما هدیه کنه. یه عالمه آدم: باباجون، مامان جونا، مادرجون، خاله هدی، خاله سارا، عمه زهرا، عمه فاطمه، عمه ازهر مامانی، زن عمو دری مامانی،خاله مریم مامانی، زن دایی نسرین مامانی و البته بابا احسانت همه بودن. تازه بعداز ظهر دایی و زن داییها و عروس دایی باباییت و عاطفه خانم دختر عمه مامانیت هم با امیرعلی کوشولو اومدن بیمارستان. از هشت و نیم صبح تا حدود هفت و نیم بعداز ظهر توی بیمارستان رژه می رفتیم و یه آقا نگهبانه که فامیلیش جمشیدی بود فقط به ما گیر می داد . حرف می زدیم می گفت چرا حرف می زنین. راه می رفتیم می گفت چ...
27 شهريور 1390

ما رفتیم یاسوج

  امروز با خانواده باباییم داریم میریم یاسوج تا آب و هوایی تازه کنیم. درضمن این اولین سفر من هم به حساب میاد. مامان و بابا تصمیم داشتن تا اولین سفرم به سمت مشهد باشه و اگر خدا بخواد 12 مهر هم میریم زیارت امام رضا (ع) ولی خب از بس همه از آب و هوای یاسوج توی این فصل تعریف کردن و از اونجاییکه مامان و بابا نیاز به تنوع و تفریح داشتن، ما هم راهی سفر یاسوج شدیم. یه در گوشی: میدونین یه عالمه لباس زمستونه خوشگل دارم که الان اندازه تنمه و چون شبهای یاسوج، هوا سرده مامان می خواد اونا رو بیاره اونجا و هی تنم بکنه و ازم عکس بگیره.  البته این سفر ما دو روزه است. امروز میریم و انشااله به سلامتی فردا عصر بر میگ...
24 شهريور 1390

يه دخمل ناز و خومزه ديگه

آخ جون،‌خاله هدی امروز خیلی خوشحال و ذوق زده اس! آخه یه دخمل ناناز از اونور دنیا‌،‌ تو وبلاگش یه عکس به اسمش گذاشته! دل همه تون بسوزه. از خود اونور اونور دنیا! از مکزیک!  دیگه خاله هدی هم بین المللی شد رفت. حالا خاله هدی برای تشکر از نی نی آترینای ناز و مامان با محبتش و همچنین برای یادآوری برخی مسائل به نی نی یاسی و مامان خانمش و آموزش بعضی نکات به نی نی نخودچی و مامانش ، عکس آترینا خانم خومزه رو اینجا هم میذاره.   آترینا کوشولو نکته :  نی نی یاسی و مامان و باباش خیلی مهربوننا! اونا هر روز برای اینکه مامان جون و باباجون و خاله، یاسمین کوشولو رو ببینن، با اینکه خیلی کار دارن و هزار دردسر دیگه،...
23 شهريور 1390

يه دخمل خوب و خوش خنده

  اگه دلتون مي خواد يه ني ني دخمل خوب و خوش اخلاق و خوش خنده رو از نزديك ببينيد، بفرماييد. اينجانب،‌ ني ني ياسي در خدمتم.  هرچي قبلاً غر غرو و گر گرو (گريه اي) بودم،‌ الان خوش اخلاق شدم. هرچي مامان و بابام مي خورنم بيشتر مي خندم. كلاً عوض شدم. چند روز ديگه تا چهار ماهگيم مونده. دعا كنيد اخلاقم عوض نشه.   خدايا! دلم غش ميره وقتي اينطوري مي خندي! اينجا معلومه كه به زور از خواب بيدارت كردن. خيلي خوش خواب شدي جديداً. ولي سر نيم ساعت كه مي شه عين ساعت از خواب بيدار مي شي و لبخند مي زني. خيلي ماهي ني ني نازي! زبونتو بكن تو دخمل! خنده هات با در آوردن زبونت شيرين تر مي...
22 شهريور 1390

همیشه بخند فرشته ی مامان

این روزها داری تند تند کارای جدید میکنی مدام داری حرف میزنی یا مثلا یاد گرفتی خودتو از زمین بلند میکنی و تمرین میکنی تا بتونی به زودی بشینی یا اینکه به همه چیز چنگ میزنی و مدام موهای مامانتو میکشی . اما گلم هیچ کدومش قشنگ تر از این خنده هات نیست که تازگیها یه کمی با صدا شده و من و بابات عاشقشیم . خوش خنده من وقتی میخندی عین فرشته ها میشی.. همیشه بخند فرشته ی مامان ...
20 شهريور 1390

به ياد مادر

اگه بود حتماً خيلي دوستت مي داشت. خيلي بيشتر از هر كس ديگه اي. همونطوري كه خيلي مامان و خاله هاتو دوست مي داشت. هرجا مي رفت، هر كاري مي كرد، هر اتفاقي مي افتاد به فكر مامان جون،‌ باباجون، مامان و خاله هات بود. مامان و خاله هات تو بغل اون بزرگ شدن. مامان و خاله هات روي زانوهاي او خوابهاي شيرينو تجربه كردن. قصه دختر ماه پيشوني،‌ خاله سوسكه و هزار نيكي و عشق ورزي رو از اون ياد گرفتن. تو اوج ترس و وحشت جنگ،‌ زماني كه باباجون شيراز نبودن او و آقا(آقو) بودن كه ميومدن و مراقب مامان جون و دختراش بودن. شبهاي بمباران وقتي كه مامانت تو دل مامان جون بود و خاله هدي و خاله سارا از ترس دو طرف مامان جونو محكم گرفته بودن،‌ او و آقا ...
17 شهريور 1390

توانايي جديد

  دیشب دوباره یه کار جدید نشونمون دادی. وقتی تو بغل مامان جون بودی، باباجون انگشت اشاره دست چپشونو به طرفت گرفتن و تو متفکرانه با دست راستت انگشت بابایی رو گرفتی. بعد باباجون انگشت اشاره دست راستشونو به طرفت گرفتن و تو یه نگاه با ته لبخندي به باباجون کردی و با جلو و عقب کردن دست چپت، مثل اینکه می خواستی فاصله رو بسنجی،‌ انگشت بابایی رو گرفتی. تو این لحظه دو تا انگشتای اشاره باباجون تو دو تا مشتهای کوچولوی تو بود و محكم فشارشون مي دادي. بعد از اين حركت دوباره شور و شوق و هيجان بود كه به خونه خاله هدي اينا اومد! خوشگل خانم در سه ماه و بیست روزگی چهارشنبه ١٣٩٠/٠٦/١٦        ...
17 شهريور 1390

شيرين كاري جديد

  ديروز بر خلاف قرار قبلي يه روز درميون،(از بس خاله اينا اصرار كردن) رفتيم خونه خاله هدي اينا. خودمو چشم نزنم، خيلي خوش اخلاق و بامزه بودم و بخصوص براي خاله هدي ابراز احساسات مي كردم. طوري كه وقتي داشت ناهار مي خورد و من تو بغل مامانم بودم، خودمو به سمتش مي كشوندم تا بغلم كنه! لحظه رمانتيكي بود! مامان جون، مامانم، خاله سارا و مخصوصاً خاله هدي تحت تاثير قرار گرفتن. بعد از اون اين كار رو براي مامانم تكرار كردم. مامانم هم تا تونست ذوق كرد و منو خورد! بعد از اون مامان جونم منو با اسباب بازي موزيكالم سرگرم كرد. خيلي جالب بود. تا آهنگي رو مي شنيدم شروع مي كردم به دست و پا زدن سريع و ذوق كردن و مدام يه نگاه به مامان جون و يه نگاه به اسبا...
16 شهريور 1390

خانم كپل تحت ترك!

  قرار براين شده كه مامان و باباي ياسمين زهرا، ياسي زر زر رو يك روز درميان ببرن خونه مامان جونا و بابا جوناش. يعني يك روز اين ور و يك روز هم اونور. هرچند كه اصرار طرفين باعث ميشه كه اكثر روزها مجبور بشن هر دوجا رو برن. بندگان خدا شب كه از دست ياسمين خانم خواب ندارن و روزهاهم كه بايد بدو بدو بيان اين ور يا برن اونور. بنده خدا باباي ياسمين كه اوضاعش بدتره! سركار هم بايد بره تا 5 ، 6 عصر گاهي هم 7. بعدشم بدو بدو... .خلاصه در راستاي هدفمند كردن رفت و آمدهاي اين خانواده محترم، همانطور كه قبلاً عرض شد، شنبه خانم ياسمين و خانواده منزل خاله هدي اينا بودن و يكشنبه منزل عمه جونش اينا ( به دليل سهولت در نوشتار و درك منظور از اين پس به جاي منزل...
15 شهريور 1390